عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷
رهی کان ره نهان اندر نهان است
چو پیدا شد عیان اندر عیان است
چه میگویم چه پیدا و چه پنهان
که این بالای پیدا و نهان است
چه میگویم چه بالا و چه پستی
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸
چون دلبر من سبز خط و پسته دهان است
دل بر خط حکمش چو قلم بسته میان است
سرسبزی خطش همه سرسبزی خلق است
شور لب لعلش همه شیرینی جان است
نقاش که بنگاشت رخ او به تعجب
[...]
عطار » مختارنامه » باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی » شمارهٔ ۱
آن راه که راه عالم عرفان است
بر هر گامی هزار دل حیران است
تا پیش نیایدت بنتوان دانست
بر هر قدمی هزار سرگردان است
عطار » مختارنامه » باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی » شمارهٔ ۲
هر ذات که در تصرّف دوران است
اندر طلب نور یقین حیران است
هر ذره که در سطح هوا گردان است
سرگشتهٔ این وادی بیپایان است
عطار » مختارنامه » باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد » شمارهٔ ۳۴
تن از پی کارِ خویش سرگردان است
جان بر سرِ ره منتظر فرمان است
رازی که به سوزنیش کاود تن تو
دریا دریا در اندرونِ جان است
عطار » مختارنامه » باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان » شمارهٔ ۲۳
دل والِه و عقل مست و جان حیران است
وین کار نه کار دل و عقل و جان است
ای بس که بگفتهاند در هر بابی
پس هیچ نگفتهاند آن کاصل آن است
عطار » مختارنامه » باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن » شمارهٔ ۱۸
آن سالکِ گرمرو که نامش جان است
عمری تک زد که مقصدش میدان است
آواز آمد که راه بیپایان است
چندان که روی گام نخستین آن است
عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۱۹
هم بادیهٔ عشق تو بی پایان است
هم درد محبّتِ تو بی درمان است
آن کیست که در راه تو سرگردان نیست
هر کو ره تو نیافت سرگردان است
عطار » مختارنامه » باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق » شمارهٔ ۱۱
گر از تو مرا کفر و اگر ایمان است
چون از تو به من رسد مرا یکسان است
آن دوستییی کز تو مرا در جان است
گر نیست چنانکه بود صد چندان است
عطار » مختارنامه » باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۲۱
دردی که مرا در دل بی درمان است
یک ذرّه ز دل کم نشود تا جان است
گر دردِ دلِ خلقِ جهان جمع کنند
دردِ دلِ من یک شبه صد چندان است
عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۷
بیهمدم اگر دمی زنی نقصان است
زیرا که تو را همدم مطلق جان است
چون صبح نیافت همدمی در همه عمر
دم گرچه به صدق میزنی تاوان است
عطار » الهی نامه » بخش پنجم » (۴) حکایت رهبان با شیخ ابوالقاسم همدانی
سگ دیوانه را چون دم چنان است
که در مردم اثر از وی عیان است
عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۸) تمثیل
بزرگی گفت ازل همچون کمان است
هزاران تیر هر دم زو روان است
عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۱۲) حکایت شبلی رحمة الله علیه
تو پنداری که زخمش رایگان است
هزاران ساله طاعت نرخ آن است
عطار » الهی نامه » بخش هفدهم » (۹) حکایت آن پیر که خواست که او را میان دو گورستان دفن کنند
ازین وادی که در وی بیم جان است
اگر خونی شود جان جای آن است
عطار » بلبل نامه » بخش ۴ - رفتن باز بطلب بلبل و خواندن او را بسلیمان
نشان بندهٔ مقبل همان است
که پیش از کار کردن کاردان است
عطار » بلبل نامه » بخش ۳۴ - نصیحت پذیرفتن موش خوار
زمین سفلیان را آسمان است
سرای علویان را آستان است
عطار » اسرارنامه » بخش نهم » بخش ۳ - الحکایه و التمثیل
یقین میدان که راهی بیکران است
رهی تیره چراغش نور جان است