گنجور

فردوسی » شاهنامه » گفتار اندر داستان فرود سیاوش » بخش ۱۸

 

بگیتی تژاوست نام مرا

بهر دم برآرند کام مرا

فردوسی
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۷

 

کرد این طمع خام تبه نام مرا

بیهوده بباد داد ایام مرا

قدری هیزم از تو طمع می دارم

تا پخته کند این طمع خام مرا

کمال‌الدین اسماعیل
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

چو وصف لعل تو شیرین کند کلام مرا

مکیدنش کند آیا چگونه کام مرا؟

از اینکه نسبت دوری بلعل او دارد

عجب مدان که نگیرد عقیق نام مرا

به سر ز تاب رخت آتشی که من دارم

[...]

واعظ قزوینی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۳

 

کرده ای لبریز می جام مرا

دیده ای فال سرانجام مرا

می رود از خاطرت بی اختیار

گر نویسی بر زبان نام مرا

اسیر شهرستانی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

ضعف کرد آگه از احوالم دلارام مرا

رنگ از رخ رفتهٔ من برد پیغام مرا

ترسم از جوش نزاکت چون رگ گل جا کند

تار پیراهن به تن شوخ گل اندام مرا

دام در خاکی بود هر جلوه موج مرا

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵

 

ای سید عالم بده انعام مرا

زیبای قبای صحت اندام مرا

خواهم کنی ای سید کونین به لطف

شیرین از شربت صفا کام مرا

جویای تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱

 

بی‌سخن باید شنیدن چون نگین نام مرا

زخم دل چندین زبان داده‌ست پیغام مرا

بی‌نشانی مقصدم اما سراغ ما و من

جامه‌ای دارد که پوشیده‌ست احرام مرا

عمرها شد در فضای بی‌نشان پر می‌زنم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲

 

قاصد به حیرت‌کن ادا تمهید پیغام مرا

کز من نمی‌ماند نشان گر می‌بری نام مرا

حرفی‌ست نیرنگ بقا، نشنیده‌گیر این ماجرا

می نیست جز رنگ صداگر بشکنی جام‌مرا

دارم ز سامان الست اول‌گداز آخر شکست

[...]

بیدل دهلوی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

بس که دشنام دهی چون شنوی نام مرا

یک نفر نیست که آرد به تو پیغام مرا

این تویی بر سر من سایه ز مهر افکندی

یا همایی به غلط ساخته وطن بام مرا

از در رحمت اگر پرده ز رخ برفکنی

[...]

صفایی جندقی
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۹ - غزل مثنوی

 

اوست کز کف برده آرام مرا

جای می پر کرده خون جام مرا

بلند اقبال
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

بس که شهد مدعا حال نشد کام مرا

کرده‌اند از سنگ نومیدی مگر جام مرا؟!

غرق موج شبنم خجلت شود رخسار او

هرکه جوید چون نگین گر از جهان نام مرا

آنقدر تمهید سامان جنون دارد دلم

[...]

طغرل احراری