گنجور

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۵۴۲

 

ای شمع چو ابر گریه و زاری کن

وی آه جگر سوز سپه‌داری کن

چون بهرهٔ وصل او نداری ای دل

دندان به جگر نه و جگر خواری کن

ابوسعید ابوالخیر
 

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۵۴۳

 

ای ناله گرت دمیست اظهاری کن

وآن غافل مست را خبرداری کن

ای دست محبت ولایت به در آی

وی باطن شرع دوستی کاری کن

ابوسعید ابوالخیر
 

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۰۲ - در بیان آنکه کارهای دنیا همه بازی است و در آن کارها هیچ فائده و حاصلی نیست. همچنانکه کودکان یکی پادشاه شود و یکی وزیر و یکی سرهنگ و یکی امیر و بعضی لشکر. بدان هیچ قلعه و ولایتی حاصل نشود. اینهمه عمر ضایع کردن باشد در بی فائدگی. چون پیر شوند و بزرگ از آن پشیمان گردند و گویند که چرا عوض بازی علم و ادب نیاموختیم. سب جهل خواری و بینوائی میکشیم. اکنون عمر دنیا را حالت طفلی دان، و شهوات و شاهدان و جاه و مال را آن بازی دان که در آن حاصلی نیست جز پشیمانی. و آخرت را حالت پیری دان که بر تو مکشوف میشود که آنچه شیرین مینمود تلخ بود، و آنچه جاه چاه، و آنچه خوب زشت، الی مالانهایه. چنانکه حق تعالی میفرماید انما الدنیا لعب و لهو و زینة. زینت از آن میفرماید که ذاتش از خود خوب نیست بتزیین خوب مینماید. و در سورۀ دیگر میفرماید که زین للناس حب الشهوات. مزین نمود شهوات خود را بخلق همچون مس زراندود و یا چون عجوزۀ آراسته بظاهر خوب و بباطن زشت، خویش دروغ و زشتیش راست چنانکه قلب

 

زور را ترک گوی و زاری کن

چارۀ او بعون باری کن

سلطان ولد
 

اوحدی » جام جم » بخش ۴۲ - در شرایط عمارت کردن

 

گر غریبی غریب ساری کن

ور ز شهری غریب داری کن

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۵۶ - در بیرونقی شعر و کساد آن

 

نقد را باز گرد و کاری کن

بار دیگر بما گذاری کن

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۸۷ - در معنی خلوت

 

یاد او میکنی، به زاری کن

سر او را خزینه داری کن

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۸۷ - در معنی خلوت

 

پس به خلوت نشین و زاری کن

در فرو بند و چله داری کن

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۱۰۳ - در شکر

 

نعمتش را سپاسداری کن

زو زیادت بخواه و زاری کن

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۱۲۱ - در عروج روح به عالم اصلی

 

تا نفس هست و نفس، کاری کن

گرد خویش از عمل حصاری کن

اوحدی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶۵

 

موسم خزان ایگل در چمن گذاری کن

آفت جوانی بین چشم اعتباری کن

آخر ایکمان ابرو صید دل غنیمت دان

تا بکف کمان داری از کمان شکاری کن

صحبت جهانداران درد سر نمیارزد

[...]

اهلی شیرازی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۴۰

 

قدم ز خویش برون نه فلک سواری کن

بکش به جیب سر خود کلاهداری کن

به هر چه می کشدت دل درین سرای سپنج

به تیغ قطع تعلق نگاهداری کن

نهاده اند ترا لوح خاک ازان به کنار

[...]

صائب تبریزی
 

سعیدا » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۸

 

بی یار شدم یک نفسم یاری کن

غمخوار شدم مرا تو غمخواری کن

کردم گنهی ز روی غفلت ظاهر

ستار تویی بیا و ستاری کن

سعیدا
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۹

 

نگویم با من از روی حقیقت دوست داری کن

به دل نیز ار نباشد گاه گاه اظهار یاری کن

مرا دانم نداری دوست در بزم رقیب اما

به رغم دشمنم گاهی حدیث غم گساری کن

ز چشم خود مدار دل درین خون خوردنم بنگر

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۰

 

الهی نفس را من چاره نتوانم تو یاری کن

سزاوار عذابم رحمتم بر شرمساری کن

به زیبائیت از رسوائیم چیزی نیفزاید

به ستاری خود بر زشتی من پرده داری کن

گناهی کش به محشر نیست ره کردیم و جا دارد

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » انابت‌نامه » شمارهٔ ۲

 

الهی نفس را من چاره نتوانم تو یاری کن

سزاوار عذابم رحمتم بر شرمساری کن

به زیبائیت از رسوائیم چیزی نیفزاید

به ستاری خود بر زشتی من پرده داری کن

گناهی کش به محشر نیست ره کردیم و جا دارد

[...]

صفایی جندقی
 

وحدت کرمانشاهی » رباعیات » شمارهٔ ۵

 

از آنچه پسند نیست خودداری کن

با صدق و خلوص خلق را یاری کن

خواهی که نبینی ز کسان جز نیکی

با نیک و بد خلق نکوکاری کن

وحدت کرمانشاهی
 

وحدت کرمانشاهی » رباعیات » شمارهٔ ۶

 

از علم و کمال بهره‌برداری کن

با صدق و خلوص خلق را یاری کن

تا بتوانی دلی مرنجان هرگز

زنهار حذر ز مردم‌آزاری کن

وحدت کرمانشاهی
 

صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۵ - حکایت سفینه غلام

 

تو هم برو ببر شیر و اشکباری کن

سرشک از مژه بی‌اختیار جاری کن

صامت بروجردی
 

صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۵ - حکایت سفینه غلام

 

ز دیده (صامت) محزون سرشک جاری کن

بماتم شه مظلوم اشکباری کن

صامت بروجردی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳۶

 

ای ملت آرین وفاداری کن

در خدمت نوع خود فداکاری کن

اکنون که به بحر ناز و نعمت غرقی

قحطی زدگان روس را یاری کن

فرخی یزدی
 
 
۱
۲