رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۱۷ - ای آن که غمگنی
ای آن که غمگنی و سزاواری
وندر نهان سرشک همی باری
از بهر آن کجا ببرم نامش
ترسم ز بخت انده و دشواری
رفت آن که رفت و آمد آنک آمد
[...]
رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۱۸ - گل بهاری! بت تتاری!
گل بهاری، بت تتاری
نبیذ داری، چرا نیاری؟
نبیذ روشن، چو ابر بهمن
به نزد گلشن چرا نباری؟
رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۱۹
ای غافل از شمار! چه پنداری؟
کت خالق آفرید پی کاری؟!
عمری که مر توراست سرمایه
وید است و کارهات به این زاری!
کسایی » دیوان اشعار » عزت نفس
به خدایی که آفرین کرده ست
زیرکان را به خویشتن داری
که نیرزد به نزد همت من
ملک هر دو جهان به یک خواری
ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۵۱
ای ذات تو در صفات اعیان ساری
اوصاف تو در صفاتشان متواری
وصف تو چو ذات مطلقست اما نیست
در ضمن مظاهر از تقید عاری
ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۵۲
عالم بود ار نهای ز عبرت عاری
نهری جاری به طورهای طاری
وندر همه طورهای نهر جاری
سِرّیست حقیقةالحقایق ساری
ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۵۳
یا رب یا رب کریمی و غفاری
رحمان و رحیم و راحم و ستاری
خواهم که به رحمت خداوندی خویش
این بندهٔ شرمنده فرو نگذاری
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۸ - در مدح محمد بن محمود غزنوی گوید
دل من همی جست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ باری
بتی چون بهاری به دست من آمد
[...]
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۹ - در مدح امیر ابو احمد محمد بن محمود گوید
ای باد بهاری خبر از یار چه داری؟
پیغام گل سرخ سوی باده کی آری؟
هم زاوّل روز از تو همی بوی خوش آید
گویی همه شب سوختهای عود قماری
زلف بت من داشتهای دوش در آغوش
[...]
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۵ - در مدح امیر یوسف بن ناصر الدین
دوش همه شب همی گریست به زاری
ماه من آن ترک خوبروی حصاری
برد و بناگوش سایبانش همی کرد
یک ز دگر حلقه های زلف بخاری
از بس کآب دو چشم او بهم آمد
[...]
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۹ - در مدح امیر یوسف بن ناصر الدین سپاهسالار
ای ترک دگر خیره غم روزه نداری
کز کوه برون آمدآن عید حصاری
گریک مه پیوسته به دشواری بودی
یک سال دمادم به خوشی عید گزاری
مانا علم عیدست آن مه که تو دیدی
[...]
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قطعات و ابیات بازماندهٔ قصاید » شمارهٔ ۳۱ - همو راست
گفتم چو به گرد سمنت سنبل کاری
دعوی ز دلم بگسلی ای ترک حصاری
دعوی تو ای ترک فزونتر شد تا تو
گرد سمن تازه همی سنبل کاری
دعوی توزینگونه نبوده ست ونبوده ست
[...]
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قطعات و ابیات بازماندهٔ قصاید » شمارهٔ ۳۲ - و نیز اوراست
ای عاشقان گیتی یاری دهید یاری
کان سنگدل دلم را خواری نمود خواری
چون دوستان یکدل در پیش او نهادم
بستد به دوستی دل ننمود دوستداری
گفتم که دل ستانم ناگاه دل سپردم
[...]
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۲ - در مدح امیرابو محمد بن محمود غزنوی
امیرا! تو به هر خوبی و نیکویی سزاواری
ازیرا خوب کرداری چنان چون خوب دیداری
توان گفتن ترا کاندر جهان فردی و بی یاری
به دانایی و بینایی و بیداری و هشیاری
حدیث ملک و کار عالم و شغل جهانداری
[...]
ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد نهم » بخش ۲۵ - گذشته شدن بونصر
ای آنکه غمگنّی و سزاواری
و اندر نهان سرشک همی باری
از بهر آن کجا نبرم نامش
ترسم ز بخت انده دشواری
رفت آنکه رفت و آمد آنک آمد
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲۴
ای کرده سرت خو به بیفساری
تا کی بود این جهل و بادساری؟
در دشت خطا خیره چند تازی؟
چون سر ز خطا باز خط ناری؟
گر سر ز خطا باز خط ناری
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳۳
جهان را نیست جز مردم شکاری
نه جز خور هست کس را نیز کاری
یکی مر گاو بر پروار را کس
جز از قصاب ناید خواستاری
کسی کو زاد و خورد و مرد چون خر
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳۴
ایا دیده تا روز شبهای تاری
بر این تخت سخت این مدور عماری
بیندیش نیکو که چون بیگناهی
به بند گران بسته اندر حصاری
تو را شست هفتاد من بند بینم
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴۰
تمییز و هوش و فکرت و بیداری
چون داد خیره خیره تو را باری؟
تا کار بندی این همه آلت را
در غدر و مکر و حیلت و طراری؟
تا همچو مور بی خور و بیپوشش
[...]