مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲
گفتم که چند صبر کنم ای نگار؟ گفت:
تا هست عمر، گفتم: رنجه مدار، گفت:
بی رنجْ عشق نبوَد، گفتم: نیم به رنج،
فرسوده چند باشد ازین ای نگار؟ گفت:
جز انتظار روی ندارد تو را همی
[...]
عطار » مظهرالعجایب » بخش ۳ - در نعت شاه اولیا علی علیه السلام
آن امامی کو بحق اسرار گفت
گفت با منصور و هم با دارگفت
عطار » مظهرالعجایب » بخش ۶ - حدیثی منقول از شیخ نجم الدین کبری خوارزمی
پس زبان بگشاد و بس اسرار گفت
وز معارف نکتهها بسیار گفت
عطار » مظهرالعجایب » بخش ۶ - حدیثی منقول از شیخ نجم الدین کبری خوارزمی
نی همی گوید که این عطّار گفت
سرّ اسرار خدا با یار گفت
عطار » مظهرالعجایب » بخش ۷ - در ارتباط ولایت با نبوت
ز آنکه حیدر از درون یار گفت
از دم منصور و هم از دار گفت
عطار » مظهرالعجایب » بخش ۷ - در ارتباط ولایت با نبوت
این سخن را تو مگو عطّار گفت
حقّ تعالی با علی اسرار گفت
عطار » مظهرالعجایب » بخش ۷ - در ارتباط ولایت با نبوت
بعد از این خواهم سخن بسیار گفت
وین کتب را گفتهٔ کرّار گفت
عطار » مظهرالعجایب » بخش ۷ - در ارتباط ولایت با نبوت
بعد از این الهام با عطّار گفت
میتوانی یک کتب ز اسرار گفت
عطار » مظهرالعجایب » بخش ۵۳ - تمثیل در فرستادن عقل و حیا و علم از حضرت عزت بحضرت آدم (ع)
علم معنی را که این عطّار گفت
جملگی از گفتهٔ کرّار گفت
عطار » مظهرالعجایب » بخش ۷۹ - درضمانت بهشت مر کاتب کتاب را و اسرار او فرماید
این کتابم احمد مختار گفت
در میان کوچه و بازار گفت
عطار » مظهرالعجایب » بخش ۸۰ - تنبیه در آنکه از غیرببری و بخود روی آوری تا درحجاب نمیری
این چنین در روی من بسیار گفت
وآن همه از هستی و پندار گفت
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۰۳ - مثل آوردن اشتر در بیان آنک در مخبر دولتی فر و اثر آن چون نبینی جای متهم داشتن باشد کی او مقلدست در آن
گرچه با روباه خر اسرار گفت
سرسری گفت و مقلدوار گفت
جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۳۰ - حکایت آن نوخاسته تن به جامه آراسته که جامه هایش نغز و سخن هایش بی مغز بود
ز هر جا سخن های بسیار گفت
ولی جمله بیرون ز هنجار گفت
صفی علیشاه » زبدة الاسرار » ضمائم » مثنوی عقل و عشق
عقل از زنجیر و آن بیمار گفت
عشق از سودای زلف یار گفت
اقبال لاهوری » رموز بیخودی » بخش ۷ - محاورهٔ تیر و شمشیر
سر حق تیر از لب سوفار گفت
تیغ را در گرمی پیکار گفت
ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲
گفتمشهنگاموصل است ای بتفرخار، گفت:
باش اکنون تا برآید، گفتم: ازگل خار، گفت:
جانت اندر هجر، گفتم: جان پی ایثار تست
گرچه هست این هدیه در نزد تو بیمقدار، گفت:
عاشقا! این ناله و آه و فغان از جور کیست؟
[...]
پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۶۰ - دو محضر
هر چه کم گفتند، او بسیار گفت
حرفهای سخت و ناهموار گفت