گنجور

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۳

 

نظم راوان چو آب روان سینه را به است

شعر روان زجان و روان گداخته است

نادان چه داند آنکه سخندان به گاه نظم

جان را گداخته است و از آن شعر ساخته است

در گوش عاشقان سخن و قول شاعران

[...]

ادیب صابر
 

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه » بخش ۲ - مناجات به درگاه باری عز شأنه

 

تو را بینم از هر چه پرداخته است

که هستی تو سازنده و او ساخته است

نظامی
 

سلمان ساوجی » فراق نامه » بخش ۱۴ - بوسه بر باد (۴)

 

یقین دان که هر چیز کو ساخته است

به حکمت حکیمانه پرداخته است

سلمان ساوجی
 

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۱۱ - رجوع به تمامی قصه

 

کار با سایه کس نساخته است

عشق با سایه کس نباخته است

جامی
 

سام میرزا صفوی » تذکرهٔ تحفهٔ سامی » صحیفهٔ اول در ذکر سلاطین » ۱۱- همایون پادشاه

 

آن نه سرو است که در باغ قد افراخته است

شمع سبزیست که پروانه آن فاخته است

سام میرزا صفوی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۹

 

با سمند تو مگر مه به گرو تاخته است

که ز رفتار فرومانده و دل باخته است

بنویسید به صیاد ز خون دل من

که گرفتاری مرغان قفس ساخته است

در گلستان به چه رو چهره تواند گشتن

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۰

 

گریه خاکستر گداخته است

بلبل باغ ناله فاخته است

خس و خاشاک سرو وگل شده است

هر کجا آن سوار تاخته است

برق رخسار گل بهار افزون

[...]

اسیر شهرستانی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸

 

هر کس به تکلفات دل باخته است

خود را به عجب بلای انداخته است

بی ساخته از ساختگی بیزارم

بی ساختگی به طبع من ساخته است

جویای تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۶

 

گوهر دل ز سخن رنگ صفا باخته است

زنگ این آینه یکسر نفس ساخته است

مکش ای جلوه ز دل یک دونفس دامن ناز

که هنوز آینه تمثال تو نشناخته است

حسن خوبان که کتان مه تابان تواند

[...]

بیدل دهلوی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۱

 

یافتم، کو دل بیاری باخته است

حیله سازی کار او را ساخته است!

آذر بیگدلی
 

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » صفت بیست و نهم - حزن و اندوه بر امور دنیوی و علاج آن

 

چه نیرنگ با بخردان ساخته است

چه گردن کشان را سر انداخته است

ملا احمد نراقی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

در چمن تا قدِ سروِ تو برافراخته است

روز و شب نوحه‌گری کار من و فاخته است

بُرد با کهنه‌حریفی‌ست که در بازیِ عشق

هرچه را داشته چون من همه را باخته است

به گمان غلط آن ترک کمانکش چون تیر

[...]

فرخی یزدی
 

رهی معیری » منظومه‌ها » گل یخ

 

ز گل‌ها از آن سر برافراخته است

که با باغ بی‌برگ و بر ساخته است

رهی معیری