گنجور

 
اسیر شهرستانی

گریه خاکستر گداخته است

بلبل باغ ناله فاخته است

خس و خاشاک سرو وگل شده است

هر کجا آن سوار تاخته است

برق رخسار گل بهار افزون

باغها رنگهای باخته است

نرد عشق است هوش می باید

بیشتر برده هرکه باخته است

بلبل از برگ گل کبوتر باز

قد به نیرنگ بر فراخته است

به تغافل نگاه می پیچد

چشم مست تو سخت ساخته است