گنجور

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الرابعة و العشرون - فی اسامی الخلفاء

 

اکنون که چمن چمانه جوی است

می خور که جهن بهانه جوی است

بلبل چو مغنی چمن شد

هر طبع می مغانه جوی است

بی عقل بود هر آن دلی کو

[...]

حمیدالدین بلخی
 

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الرابعة و العشرون - فی اسامی الخلفاء

 

چون شمع نپایست شبی با ما بیش

چون باد گرفت تا نشسته سر خویش

حمیدالدین بلخی
 

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الرابعة و العشرون - فی اسامی الخلفاء

 

کس در آن آماج بر صوب صواب

بر اخوت تیر تدبیری نزد

کس بر آن در از برای حسن عهد

حلقه ای نگرفت و زنجیری نزد

حمیدالدین بلخی
 

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الرابعة و العشرون - فی اسامی الخلفاء

 

با خود گفتم که دل ز یاران بر کن

وز بد عهدان و بدشماران برکن

حمیدالدین بلخی
 

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الرابعة و العشرون - فی اسامی الخلفاء

 

ایا رفقة الفتیان ذی العقل و البصر

فعوا و اسمعوا قولی فقولی معتبر

اعد ذکر من قد حاز صدر خلافة

الی عهدنا من عهد مفتخر البشر

ابوبکر الصدیق ابن قحافة

[...]

حمیدالدین بلخی
 

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الرابعة و العشرون - فی اسامی الخلفاء

 

بر تو بخوانم ای پسر امروز این سمر

تا پند گیری از روش چرخ پر عبر

گردد ترا یقین که چه کرده است روزگار؟

با سروران تخت خلافت زخیر و شر

و اعداد این فرق بودت بر سر زبان

[...]

حمیدالدین بلخی
 

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الرابعة و العشرون - فی اسامی الخلفاء

 

وز بعد آن زمانه ندانم کجاش باخت؟

نراد روزگار مر او را چه نرد باخت؟

ادبار خانه زاد ازو رفت یا نرفت؟

و افلاک پر فریب بدو ساخت یا نساخت؟

حمیدالدین بلخی
 

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » خاتمة الکتاب

 

یکرشته شویم مجتمع چون مویت

گر کار بنیکوی شود چون رویت

حمیدالدین بلخی
 

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » خاتمة الکتاب

 

بس سینه کز آسیب تو ای چرخ حرون

در قبضه روز و شب اسیر است و زبون

حمیدالدین بلخی
 

حمیدالدین بلخی » سفرنامهٔ منظوم » پایان کتاب

 

مجلس او چو خلد باقی باد

کوثرش جام و حور ساقی باد

مسند از قدر او مزیّن باد

صدر را ذات او معیّن باد

مدد او ز آب حیوان باد

[...]

حمیدالدین بلخی
 

فلکی شروانی » دیوان اشعار » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۱ - تک بیت

 

هوای فاخته رنگست و ابر بلبل فام

بریز خون خروس ای نگار کبک خرام

فلکی شروانی
 

فلکی شروانی » دیوان اشعار » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۲

 

گر پخته نصیب پختگان است

ما سوخته ایم جام در ده

فلکی شروانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۱

 

کاشکی از همدمی روزی خبر بودی مرا

تا فلک با آن جلالت پی سپر بودی مرا

دوستی محرم مرا از ملک عالم آرزوست

کاشکی بودی که این ملک دگر بودی مرا

دوستان رفتند و در دیده خیال جمله ماند

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۲

 

آنها که بوده اند ز دل دوستدار ما

در نیک و بد موافق و انده گسار ما

وان جمع دوستان و عزیزان که بود خوش

زایشان همیشه عیش دل روزگار ما

رفتند از این زمانه بد عهد زیر خاک

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۳

 

اگر شکایت گویم ز چرخ نیست صواب

و گر عتاب کنم با فلک چه سود عتاب؟

ز جور اوست مرا صد حکایت از هر نوع

ز درد اوست مرا صد شکایت از هر باب

به تیغ قهر میان سپهر باد دو نیم

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۴

 

با شبروان شدم به در یار نیم شب

جستم بسوی حضرت او بار نیم شب

در گرچه آهنین بدو مسمار آتشین

آهم نه در گذاشت نه مسمار نیم شب

خورشید بود قافله سالار آسمان

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۵

 

عهدیست تا نصیبه ما از جهان غم است

حال دل از فلک چو فلک نیک بر هم است

در عالم از فراغت خاطر اثر نماند

آری مگر فراغت از آن سوی عالم است؟

در مدت جوانی و در عهد کودکی

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۶

 

گرچه ز اندوه جهان بر دل ما صد گره است

چاره عیش بسازیم که هم عیش به است

می خوریم از سر آزادی و دانیم که می

خوش کند حالت هر دل که ز غم پر گره است

پس ازین عشوه گردون به یکی جو نخرم

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۷

 

جهان و کار جهان سر بسر همه بادست

خنک کسی که ز بند زمانه آزادست

ثبات نیست جهان را به ناخوشی و خوشی

که او به عهد وفا سخت سست بنیادست

گلی به دست که دادست روزگار بگو؟

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۸

 

فلک باز از نهان خارم نهادست

که پیری پای بر کارم نهادست

مرا خاری چنین ننهاد دیگر

اگر چه خار بسیارم نهادست

بدین موی سپید ار راست خواهی

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 
 
۱
۷۷
۷۸
۷۹
۸۰
۸۱
۷۷۰