گنجور

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۱۳

 

تو ای مرد افسونگر چیره‌دست

مبر سوی هر مار بر خیره دست

مبادا کت از این دلیری همی

زند زخم و بر جای میری همی

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۱۵

 

مورز ایچ در مهربانی دروغ

که روی دورویان بود بی‌ فروغ

وزو فرهٔ مردمی کم شود

به روز پسین کار در هم شود

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۱۷

 

بود نازش مرد دانا به جان

به جان شاد باش ای پسر تا توان

که تن همچو مشگی بود پر ز باد

نماندش چیزی چو بادش گشاد

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۱۸

 

بود آدمی کودکی شیرخوار

پذیرنده ی خوی‌ها بی‌شمار

چو خویی پذیرد در استد بدان

نگر تا نگیری تو خوی بدان

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » اینک منظومهٔ سی ‌روزهٔ آذ‌ر پاد مارسپندان

 

انوشه روان باد آن مرد راد

که این گفت‌ها گفت و این پند داد

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » اشعار محلی » شمارهٔ ۱ - بهشت خدا

 

اِمْشَوْ دَرِ بِهشتِ خُدا وٰایَهُ پِنْدَرِیٖ

ماهِر عُرُس مِنَن شو آرایه‌ پندری

او زهره گَه مِگی خَطِرِیْ ماهِ رِه مِخَهْ

واز مُوشْتِری به زهره خَطِرْ خوایَهْ پِنْدَری

ماه تِمُوم‌، یوسفَ وُ زهره کنج ابر

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » دیگر سروده‌ها » شمارهٔ ۲ - خطاب به تاریخ

 

راستی نبود به‌جز افسانه و غیر از دروغ

آنچه ای تاریخ وجدان‌کش حکایت می‌کنی

بی‌جهت از خادم مغلوب گویی ناسزا

بی‌سبب از خائن غالب حمایت می‌کنی

پیش چشم مردمان چون شب بود رویت سیاه

[...]

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » دیگر سروده‌ها » شمارهٔ ۳ - در زندان ثبت

 

هیچ دانی از چه خود را خوب تزئین می‌کنم

بهر میدان قیامت رخش را زین می‌کنم

می‌روم امشب به استقبال مرگ و مردوار

تا سحر با زندگانی جنگ خونین می‌کنم

می‌روم در مجلس روحانیان آخرت

[...]

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » دیگر سروده‌ها » شمارهٔ ۱۰ - چکامه وطنی

 

مرا بارد از دیدگان اشک خونی

بر احوال ایران و حال کنونی

غریقم سراپای در آب و آتش

ز آه درونی ز اشک برونی

زبان آوران وطن را چه آمد

[...]

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » دیگر سروده‌ها » شمارهٔ ۱۴ - چکامه وطنی

 

تا نشود جهل ما به علم مبدل

پیش ملل بندگی ماست مسجل

توده ما فاقد حقوق سیاسی است

تا نشود جهل ما به علم مبدل

ما همگی جاهل و ز دانش محروم

[...]

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » دیگر سروده‌ها » شمارهٔ ۱۶ - تهران - آذربایجان

 

بود اگر تهران دمی در یاد آذربایجان

بر فلک می‌رفت کی فریادِ آذربایجان

خاک خودخواه خطرخیز ری بی‌آبروی

داد بر باد فنا بنیاد آذربایجان

یکسر از بی‌اعتنایی‌های تهران شد خراب

[...]

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » دیگر سروده‌ها » شمارهٔ ۱۷ - قوام السلطنه

 

محو شد ایران ز اقدام قوام السلطنه

محو بادا در جهان نام قوام السلطنه

مذهبش کافر پرستی دینش آزادیکشی

ای دریغ از دین و اسلام قوام السلطنه

گشته بیت المال ملت بهر مشتی مفتخور

[...]

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » دیگر سروده‌ها » شمارهٔ ۲۱

 

پرد ز افق بر چرخ فواره خون هر روز

تا غوطه زند خورشید از خون خیابانی

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » دیگر سروده‌ها » شمارهٔ ۲۲ - ماده تاریخ، انحلال عدلیه نقل از جنگ خطی کوهی کرمانی

 

تا به کی داری به ایران و به ایرانی امید

تا به کی گویی که صبحِ دولتِ ایران دمید

تا به کی گویی که آب رفته باز آید به جوی

تا به کی باید از این الفاظِ بی‌معنی شنید

تا به کی باید که ملّت را نمود اِغفال و رنگ

[...]

فرخی یزدی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱

 

گر کنی خاک را زر از حکمت

ندهندت زیاده از قسمت

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲

 

قصهٔ روز جزا دانی که چون

هرکه بامش بیشتر برفش فزون

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۳

 

افتادگی نکو بود‌ اما بجای خویش

چوبی که نرم گشت خورد موریانه‌اش

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۴

 

همان به بد و نیک مردم نگویی

که بد را بدی بس نکو را نکویی

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۵

 

صافی از آینه‌ آموز و بهرحال بساز

تا همه خلق جهان خویش بتو بنمایند

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۶

 

حاجت بدان بود که کند رفع احتیاج

ورنه به غیر رافع حاجت چه حاجتست

صغیر اصفهانی
 
 
۱
۷۶۵
۷۶۶
۷۶۷
۷۶۸
۷۶۹
۷۷۰