گنجور

 
فرخی یزدی

راستی نبود به‌جز افسانه و غیر از دروغ

آنچه ای تاریخ وجدان‌کش حکایت می‌کنی

بی‌جهت از خادم مغلوب گویی ناسزا

بی‌سبب از خائن غالب حمایت می‌کنی

پیش چشم مردمان چون شب بود رویت سیاه

زان که در هر روز ای جانی جنایت می‌کنی

از رضا جز نارضایی حکم‌فرما گرچه نیست

بعد از این از او هم اظهار رضایت می‌کنی