گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۴۹

 

از نصیحت دم مزن با خاطر افگار من

کز دوای تلخ بدخوتر شود بیمار من

جوش یکرنگی ز من نام و نشان برداشته است

می دهد آزار خود، هر کس دهد آزار من

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۵۰

 

خیره گردد دیده صبح از جلای داغ من

داغ دارد مهر تابان را صفای داغ من

نیست گر صحرای محشر سینه گرمم، چرا

می پرد چون نامه هر سو پنبه های داغ من؟

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۵۱

 

نیست غیری در حریم دیده نمناک من

نام لیلی نقش می بندد ز اشک پاک من

اینقدر بی طاقتی در مشت خاری بوده است؟

روی دریا شد کبود از سیلی خاشاک من

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۵۲

 

منقلب گشته است از دور فلک احوال من

ضعف پیری در جوانی کرده استقبال من

جنس من قارون شد از گرد کسادی و هنوز

چشم حاسد برنمی دارد سر از دنبال من

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۵۳

 

خون ز چشم عاشقان بیگناه آمد برون

تا ز رویش آن خط عاشق نگاه آمد برون

در کنار رحمت دریای بی پایان فتاد

چون حباب آن کس که از قید کلاه آمد برون

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۵۴

 

زبان شانه را از حرف زلفش کی توان بستن؟

پریشان گوی را نتوان ز غمازی زبان بستن

کسی تا چند ریزد خار در چشم تماشایی؟

خدا فرصت دهد، خواهیم نخل باغبان بستن

ز پرکاری نظر می پوشد از عشاق سودایی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۵۵

 

ز رخسار تو خونها در دل گل می توان کردن

ز زلفت حلقه ها در گوش سنبل می توان کردن

ز بس خون جگر مکتوب ما را داده رنگینی

به جای برگ گل در کار بلبل می توان کردن

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۵۶

 

کجا طی راه حق با جان غافل می توان کردن؟

به پای خفته کی قطع منازل می توان کردن؟

اگر ذوق شهادت تشنه جانان را امان بخشد

چه خونها در دل بی رحم قاتل می توان کردن

سراب و آب را نتوان جدا کردن به چشم از هم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۵۷

 

به تنهایی گل از وصل گلستان می توان چیدن

که بی شرمی است گل در پیش چشم باغبان چیدن

ادب حسن حجاب آلود را بی پرده می سازد

به دست کوته اینجا بیشتر گل می توان چیدن

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۵۸

 

بیا ای عشق جان پای در گل را به راه افکن

ز آه سردی آتش در دلم چون صبحگاه افکن

رگ خواب است از افسردگی ها رشته اشکم

به هویی این گرانخوابان غفلت را به راه افکن

ندارد راهی از افتادگی نزدیکتر دولت

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۵۹

 

نمی آیی، نمی خوانی، نمی جویی خبر از من

خدا ناکرده در دل رنجشی داری مگر از من؟

بگو تا گریه را دامان کوشش بر کمر بندم

اگر بر دل غباری داری ای روشن گهر از من

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۶۰

 

به فکر از عقده افلاک نتوان کرد سر بیرون

چرا در بیضه آرد مرغ زیرک بال و پر بیرون؟

چو ملک دلنشین نیستی ملکی نمی باشد

که از دلبستگی ز آنجا نمی آید خبر بیرون

ز فرش بوریا گردید خواب تلخ من شیرین

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۶۱

 

راز عشق از دل بی تاب نیاید بیرون

گل از آتش، شکر از آب نیاید بیرون

نگه از چشم کبود تو چه خوش می آید

یوسف از نیل به این آب نیاید بیرون

در چنین فصل بهاری که گل از سنگ دمید

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۶۲

 

نگه از چشم کبود تو چه خوش می آید

یوسف از نیل به این آب نیاید بیرون

یوسف از نیل به این آب نیاید بیرون

در چنین فصل بهاری که گل از سنگ دمید

زاهد از گوشه محراب نیاید بیرون

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۶۳

 

ز عشق بی مژه تر نمی توان بودن

بهار بی می و ساغر نمی توان بودن

دلم ز کنج قفس تا گرفت دانستم

که در بهشت، مکرر نمی توان بودن

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۶۴

 

خوش است چاشنی سود در زیان دیدن

رخ بهار در آیینه خزان دیدن

چه خوب کرد که بلبل خزان ز گلشن رفت

شکسته رنگی گل را نمی‌توان دیدن

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۶۵

 

رویت که شست چهره به آتش نقاب ازو

شد مشرق ستاره و مه آفتاب ازو

چشم حیا مدار ز خوبان، که آینه است

امروز دیده ای که نرفته است آب ازو

جرات نگر که در قدح موم کرده ایم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۶۶

 

ای غنچه زر خرید گلستان بوی تو

خورشید خانه زاد شبستان موی تو

سرگشتگی و تیره سرانجامی مرا

غیر از خط سیاه که آرد به روی تو؟

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۶۷

 

در مجلس شراب رخ شرمگین مجو

از جویبار شعله گل کاغذین مجو

مجنون به پای ناقه لیلی نهاد روی

رنگ ادب ز لاله صحرانشین مجو

از آفتاب، صلح به روز سیاه کن

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۶۸

 

می بده ساقی که از فیض شراب صبحگاه

نور می بارد ز روی آفتاب صبحگاه

نقد انجم را به یک جام صبوحی می دهد

خوب می داند فلک، قدر شراب صبحگاه

صائب تبریزی
 
 
۱
۴۷۹
۴۸۰
۴۸۱
۴۸۲
۴۸۳
۷۷۰