گنجور

 
صائب تبریزی

به فکر از عقده افلاک نتوان کرد سر بیرون

چرا در بیضه آرد مرغ زیرک بال و پر بیرون؟

چو ملک دلنشین نیستی ملکی نمی باشد

که از دلبستگی ز آنجا نمی آید خبر بیرون

ز فرش بوریا گردید خواب تلخ من شیرین

ز بندیخانه نی صاف می آید شکر بیرون

 
 
 
فضولی

شد آن گل چهره باز از خانه با عزم سفر بیرون

مرا صد قطره خونابه شد از چشم تر بیرون

مگر خورشید در عشقت قبایی می درد هر شب

که از جیب دگر می آورد هر صبح سر بیرون

درون پرده شد از شرم رویت آفتاب امشب

[...]

صائب تبریزی

به فکر از عقده افلاک نتوان کرد سر بیرون

چرا در بیضه آرد مرغ زیرک بال و پر بیرون؟

چو ملک دلنشین نیستی ملکی نمی باشد

که از دلبستگی ز آنجا نمی آید خبر بیرون

ز فرش بوریا گردید خواب تلخ من شیرین

[...]

واعظ قزوینی

کرا پا میرود از محفل آن سیمبر بیرون؟

مگر بوی کباب دل برد از ما خبر بیرون

باستقبال سائل میجهند اهل کرم از جا

چو آهن حلقه بر در زد، ز سنگ آید شرر بیرون

بر دریا دلان، ننگست مال و ثروت دنیا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه