گنجور

خواجه عبدالله انصاری » مناجات پیر انصار » شمارهٔ ۲۴۷

 

هر که او را دلی و جانی بود

شد بمیدان عاشقی گویش

کشته گشتند عاشقان و هنوز

نشنیده است هیچکس بویش

رحلت عاشقان زهر سوئی

[...]

خواجه عبدالله انصاری
 

خواجه عبدالله انصاری » مناجات پیر انصار » شمارهٔ ۲۵۵

 

روزی که سر از پرده برون خواهی کرد

دانم که زمانه را زبون خواهی کرد

گر زیب و جمال از این فزون خواهی کرد

یارب چه جگرهاست که خون خواهی کرد

خواجه عبدالله انصاری
 

خواجه عبدالله انصاری » مناجات پیر انصار » شمارهٔ ۲۵۸

 

گاهی که به طینت خود افتد نظرم

گویم که من از هرچه در عالم بترم

چون از صفت خویشتن اندر گذرم

از عرش همی بخویشتن درنگرم

خواجه عبدالله انصاری
 

خواجه عبدالله انصاری » مناجات پیر انصار » شمارهٔ ۲۵۹

 

پر آب دو دیده و بس آتش جگرم

بر باد دو دستم و پر از خاک سرم

خواجه عبدالله انصاری
 

خواجه عبدالله انصاری » مناجات پیر انصار » شمارهٔ ۲۵۹

 

چه کند عرش که او غاشیه من نکشد

چون بدل غاشیه حکم و قضای تو کشم

بوی جان آیدم از لب که حدیث تو کنم

شاخ عز رویدم از دل که بلای تو کشم

خواجه عبدالله انصاری
 

خواجه عبدالله انصاری » مناجات پیر انصار » شمارهٔ ۲۷۴

 

ای ز دردت خستگان را بوی درمان آمده

یاد تو مر عاشقان را راحت جان آمده

صد هزاران عاشق سرگشته بینم بر امید

در بیابان غمت الله گویان آمده

سینه ها بینم ز سوز هجر تو بریان شده

[...]

خواجه عبدالله انصاری
 
 
۱
۴۰
۴۱
۴۲
۴۳
۴۴
۷۷۰