گنجور

 
خواجه عبدالله انصاری

الهی، گاهی که بخود می نگرم همه سوز و نیاز شوم و گاهی که باونگرم همه راز و ناز شوم، چون بخود نگرم گویم:

پر آب دو دیده و بس آتش جگرم

بر باد دو دستم و پر از خاک سرم

چون باو نگرم گویم:

چه کند عرش که او غاشیه من نکشد

چون بدل غاشیه حکم و قضای تو کشم

بوی جان آیدم از لب که حدیث تو کنم

شاخ عز رویدم از دل که بلای تو کشم