خواجه عبدالله انصاری » مقامات » بخش ۲۳
ای هر چه ترا مراد آن باید کرد
دیدار تو آفتاب جان باید کرد
گر کار برسم پاسبان باید کرد
جان در سر کار دوستان باید کرد
خواجه عبدالله انصاری » مقامات » بخش ۲۴
بر آتش عشقت دل و جان عود کنم
جان بنده تست من همین سود کنم
چون پاک بسوزد آتش عشق تو جان
صد جان دگر به حیله موجود کنم
خواجه عبدالله انصاری » مقامات » بخش ۳۱
ما قبله یار خویشتن بودستیم
وازسجده آن بتان برآسودستیم
از بهر نظاره خطابینان را
خورشید بطامات بیندو دستیم
خواجه عبدالله انصاری » مناجات پیر انصار » شمارهٔ ۱
یارب دل پاک و جان آگاهم ده
آه شب و گریه سحرگاهم ده
در راه خود اول ز خودم بیخود کن
بیخود چو شدم ز خود بخود راهم ده
خواجه عبدالله انصاری » مناجات پیر انصار » شمارهٔ ۹
آنکس که ترا شناخت جانرا چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانه تو هر دو جهان را چه کند
خواجه عبدالله انصاری » مناجات پیر انصار » شمارهٔ ۲۴
مست توام از جرعه و جام آزادم
مرغ تو ام از دانه و دام آزادم
مقصود من از کعبه و بتخانه توئی تو
ورنه من از این هر دو مقام آزادم
خواجه عبدالله انصاری » مناجات پیر انصار » شمارهٔ ۳۰
یارب زره راست نشانی خواهم
از باده آب و خاک جانی خواهم
از نعمت خود چو بهره مندم کردی
در شکر گزاریت زبانی خواهم
خواجه عبدالله انصاری » مناجات پیر انصار » شمارهٔ ۳۳
هر روز من از روز پسین یاد کنم
بر درد گنه هزار فریاد کنم
از ترس گناه خود شوم غمگین باز
از رحمت او خاطر خود شاد کنم
خواجه عبدالله انصاری » مناجات پیر انصار » شمارهٔ ۴۰
ما را سر و سودای کس دیگر نیست
در عشق تو پروای کس دیگر نیست
جز تو دگری جای نگیرد در دل
دل جای تو شد جای کس دیگر نیست
خواجه عبدالله انصاری » مناجات پیر انصار » شمارهٔ ۴۳
روز محشر عاشقانرا با قیامت کار نیست
کار عاشق جز تماشای وصال یار نیست
از سر کویش اگر سوی بهشتم می برند
پای ننهم که در آنجا وعده دیدار نیست
خواجه عبدالله انصاری » مناجات پیر انصار » شمارهٔ ۵۳
یارب تو مرا انابتی روزی کن
شایسته خویش طاعتی روزی کن
زان پیش که فارغ شوم از کار جهان
اندر دو جهان فراغتی روزی کن
خواجه عبدالله انصاری » مناجات پیر انصار » شمارهٔ ۵۸
یارب ز کرم بحال من رحمت کن
بر این دل ناتوان من رحمت کن
در سینه دردمند من راحت نه
بر دیده اشگبار من رحمت کن
خواجه عبدالله انصاری » مناجات پیر انصار » شمارهٔ ۶۳
یارب ز شراب عشق سرمستم کن
وز عشق خودت نیست کن و هستم کن
از هرچه بجز عشق تهی دستم کن
یکباره به بند عشق پابستم کن
خواجه عبدالله انصاری » مناجات پیر انصار » شمارهٔ ۶۸
نی از تو حیات جاودان می خواهم
نی عیش و تنعم جهان می خواهم
نی کام دل و راحت جان می خواهم
هر چیز رضای تست آن می خواهم
خواجه عبدالله انصاری » مناجات پیر انصار » شمارهٔ ۷۰
گر درد دهد بما و گر راحت دوست
از دوست هر آنچیز که آید نیکوست
ما را نبود نظر بخوبی و بدی
مقصود رضای او و خشنودی اوست
خواجه عبدالله انصاری » مناجات پیر انصار » شمارهٔ ۷۴
پیوسته دلم دم از رضای تو زند
جان در تن من نفس برای تو زند
گر بر سر خاک من گیاهی روید
از هر برگی بوی وفای تو زند
خواجه عبدالله انصاری » مناجات پیر انصار » شمارهٔ ۷۷
بادا کرم تو بر همه پاینده
احسان تو سوی بندگان آینده
بر بنده خود گناه را سخت مگیر
ای داور بخشنده بخشاینده
خواجه عبدالله انصاری » مناجات پیر انصار » شمارهٔ ۸۳
ما را سر و سودای کس دیگر نیست
از عشق تو پروای کس دیگر نیست
جز تو دگری جای نگیرد در دل
دل جای تو شد جای کس دیگر نیست