صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۱۶
مرا به سینه تمنای ماس وا تا کی
دلم به صحنک پالوده مبتلی تا کی
کنون به دهر چو ماقوت نیست صابونی
به سینه ولوله شوق زلبیا تا کی
شدند جلبک و روغن به تابه اندر تحت
[...]
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۱۶
دلم به درد و غم عشق مبتلی تا کی
ز شوق زلف تو در دام صد بلا تا کی
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۱۷
خوش است صحنک بغرا و قلیه بسیار
اگر به دست تو افتد زهی سعادت یار
زبس که برده ز دزدی ز خلق دل بریان
کشیده اند چو دزدان از آتش بر سر دار
بسوزد ار کشم آهی ز شوق نان و کباب
[...]
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۱۷
نصیب ما ز می لعل دوست گشته خمار
کنیم جان به سر و کار عشق آخر کار
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۱۸
تا بر رخ آن مه نظر انداخته دیده
صد گونه بلا این دل بیچاره کشیده
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۱۸
آن کس که لب دلبر سنبوسه گزیده
صد شکر خدا را که به مقصود رسیده
امروز چه حال است که آن بره بریان
چون آهوی وحشی ز من خسته رمیده
بوی حبشی پست کند نکهت نان را
[...]
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۱۹
من که سر در هوس کله و گیپا دارم
وه به جای درم این شوق و تمنی دارم
گشتم امروز ز اندازه برون، مالیده
صحن ماهیچه پر قیمه تولا دارم
بود آیا که من خسته به شیرین کاری
[...]
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۲۰
گر دست دهد آه مرا شربت قندی
از غم نرسد بر دل من هیچ گزندی
در قید اسیب است دل و کی شود آزاد
مرغی که در افتاد به ناگه به کمندی
در دیده من خوبتر از قامت زناج
[...]
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۲۱
سحر کسی که کند نوش یک دو جو زاسرار
علی الصباح بباید سه کله اش ناچار
اگر نه بره بریان بود به نیمه روز
چو روزه دار بر آرد گرسنگیش دمار
دلم به صحنک ماهیچه آرزومندست
[...]
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۲۱
نصیب ما ز می لعل دوست گشته خمار
کنیم جان به سر و کار عشق آخر کار
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۲۲
بسی در مجمع خوانها رسیدم
حریف پخته ای چون نان ندیدم
مرا در سر هوای کله افتاد
صباحی بوی گیپا چون شنیدم
زشوق جوش بره شب به بازار
[...]
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۲۳
آه ازین درد جدائی که مرا بر جگرست
آه ازین آتش جانسوز که هردم به برست
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۲۳
مرض جوع زانواع مرضها بترست
تو چه دانی که ازین درد، دلت بی خبرست
سخنی با تو بگویم بشنو از سر صدق
مرهم سینه هر گرسنه حلوای ترست
قلیه گر بر سر بغرا نبود بد باشد
[...]
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۲۴
ای فروغ حسن ماه از روی رخشان شما
آب روی خوبی از چاه زنخدان شما
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۲۴
می کند دل آرزوی سفره و خوان شما
زان که قوت جان بود پالوده و نان شما
کی بود یارب که اندر پیش ما جمع آورند
آن برنج روح افزای پریشان شما
خوان حلوائی همی بردند بس آراسته
[...]
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۲۵
رونق عهد شباب است دگر بستان را
می رسد مژده گل بلبل خوش الحان را
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۲۵
هر که آورد به کف قلیه بادنجان را
به جوی می نخرد حشمت ده سلطان را
هر مشامی که معطر شود از بوی کباب
چه کند بوی گل و نسترن و ریحان را
ناله مرغ شنو بر سر آتش جان سوز
[...]