کسایی » دیوان اشعار » دستش از پرده برون آمد ...
دستش از پرده برون آمد چون عاج سپید
گفتی از میغ همی تیغ زند زهره و ماه
پشت دستش به مثل چون شکم قاقم نرم
چون دم قاقم کرده سرانگشت سیاه
کسایی » دیوان اشعار » مخلوق پرستی و توبه از می
ای آنکه تو را پیشه پرستیدن مخلوق
چون خویشتنی را چه بری پیش پرسته ؟
گویی که به پیرانه سر از می بکشم دست
آن باید کز مرگ نشان یابی و دسته
کسایی » دیوان اشعار » قطرهٔ باران
بر پیلگوش قطرهٔ باران نگاه کن
چون اشک چشم عاشق گریان همی شده
گویی که پرّ باز سپید است برگ او
منقار باز ، لؤلؤ ناسفته بر چده
کسایی » دیوان اشعار » عبرت
ای برکشیده منظره و کاخ تا سهیل
برده به برج گاو سر برج و کنگره
از پنجره تمام نگاه کن به بوستان
کان خانهٔ مقام تو را نیست پنجره
باز شکار جوی هزیمت شد از شکار
[...]
کسایی » دیوان اشعار » برگشت چرخ ...
برگشت چرخ با من بیچاره
و آهنگ جنگ دارد و پتیاره
یک داوری به سرنبرد هرگز
تا جان به نزد او نبری پاره
گهواره بود خانهٔ من ز اوّل
[...]
کسایی » دیوان اشعار » جامه و کفن
ای عمر خویش کرده به بیهودگی یله
خشنود بندگان و خداوند با گله
ای خویشتن به جامهٔ نیکو فریفته
وندر زیان همیشه تو را بانگ و مشغله
زان جامه یاد کن که بپوشی به روز مرگ
[...]
کسایی » دیوان اشعار » آسیای زمانه
آس شدم زیر آسیای زمانه
نیسته خواهم شدن همی به کرانه
زاد همی ساز و شغل خویش همی بر
چند بری شغل نای و چنگ و چغانه
کسایی » دیوان اشعار » حکمت
چرا این مردم دانا و زیرکسار و فرزانه
زیانشان مور را باشد دو درشان هست یک خانه
اگر ابروش چین آرد ، سزد گر روی من بیند
که رخسارم پر از چین است چون رخسار پهنانه
چو پیمانه تن مردم همیشه عمر پیماید
[...]
کسایی » دیوان اشعار » عزت نفس
به خدایی که آفرین کرده ست
زیرکان را به خویشتن داری
که نیرزد به نزد همت من
ملک هر دو جهان به یک خواری
کسایی » دیوان اشعار » ای طبع سازوار ...
ای طبع سازوار ، چه کردم تو را ، چه بود
با من همی نسازی و دایم همی ژکی
وایدون فرو کشی به خوشی این می حرام
گویی که شیر مام ز مادر همی مکی
کسایی » دیوان اشعار » وصف شراب
از او بوی دزدیده کافور و عنبر
وز او گونه برده عقیق یمانی
بماند گل سرخ همواره تازه
اگر قطره ای زو به گل بر چکانی
عقیقی شرابی که در آبگینه
[...]
کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۱
بگشای راز عشق و نهفته مدار عشق
از می چه فایده ست به زیر نهنبن
کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۲
آسمان خیمه زد از بیرم و دیبای کبود
میخ آن خیمه ستاک سمن و نسرینا
کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۳
جهان جای به تلخی است ، تهی بهر و پر دخت
جز این بود مرا طمع و جز این بودم الچخت
جز این داشتم اومید و جز این داشتم الچخت
ندانستم از او دور گواژه زندم بخت
کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۴
مردم چو با ستور موافق بود به فعل
چون بنگری به چشم خرد سخت بینواست
کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۶
رودکی ، استاد شاعران جهان بود
صدیک از وی تویی کسایی ؟ پَرگست !
خاک کف پای رودکی ، نسزی تو
هم بشوی کو بشد چه خایی برغست ؟
کوفته را کوفتند و سوخته را سوخت
[...]
کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۷
یکی جامه وین بادروزه ز قوت
دگر اینهمه بیشی و برسری است
کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۸
با دل پاک مرا جامهٔ ناپاک رواست
بد مر آن را که دل و دیده پلیدست و پلشت