گنجور

 
 
 
منوچهری

آبی چو یکی جوژک از خایه بجسته

چون جوژگکان از تن او موی برسته

مادرش بجسته سرش از تن بگسسته

نیکو و باندام جراحتش ببسته

قطران تبریزی

ای بند بلا دیده و از بند بجسته

مردانه شده آمده بر شهر خجسته

بنشین و طرب کن بمین و مطرب و معشوق

کز جستن تو هست عدو زار نشسته

از دست عدو راست چنان آمده اینجا

[...]

وحشی بافقی

قلب سپه ماست به یک حمله شکسته

با غمزه بگو تا نزند تیغ دو دسته

پیکان ز جگر جسته و زخمی شده جان هم

وین طرفه که تیرت ز کمانخانه نجسته

امید من از طایر وصل تو بریده‌ست

[...]

صفی علیشاه

بس مرکب صحرائی بی‌صاحب خسته

بودند دوان هر طرف افسار گسسته

وان قوم بماننده افواج شکسته

هر سوی روان سوی عدم دست به دسته

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه