گنجور

دقیقی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۴

 

میِ صافی بیار ای بُت که صافی است

جهان از ماه تا آن‌جا که ماهی است

چو از کاخ آمدی بیرون به صحرا

کجا چشم افکنی دیبای شاهی است

بیا تا می خوریم و شاد باشیم

[...]

دقیقی
 

دقیقی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۵

 

چرخِ گردان نهاده دارد گوش

تا ملک مر ورا چه فرماید

زُحَل از هیبتش نمی‌داند

که فلک را چگونه پیماید

صورتِ خشمش ار ز هیبتِ خویش

[...]

دقیقی
 

دقیقی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۶

 

شب سیاه بدان زلفکان تو ماند

سپید روز به پاکی رخان تو ماند

عقیق را چو بسایند نیک سوده‌گران

که آبدار بود، با لبان تو ماند

به بوستان ملوکان هزار گشتم بیش

[...]

دقیقی
 

دقیقی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۷

 

گویند صبر کن که ترا صبر بر دهد

آری دهد ولیک به عمر دگر دهد

من عمر خویش را به صبوری گذاشتم

عمری دگر بباید تا صبر بر دهد

دقیقی
 

دقیقی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۸

 

ای امیر شاهزاده خسرو دانش پژوه

ناپژوهیده سخن را طبع تدبیر آن بود

دقیقی
 

دقیقی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۰

 

چگونه بلائی که پیوند تو

نجویی بد است و بجویی بتر

شبی بیش کردم چگونه شبی

همی از شب داج تاریک تر

درنگی که گفتم که پروین همی

[...]

دقیقی
 

دقیقی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۱

 

مدیح تا به بر من رسید عریان بود

ز فرّ و زینت من یافت طیلسان و ازار

دقیقی
 

دقیقی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۲

 

تو آن شبرنگ تازی را به میدان چون برانگیزی

عدو را زود بنوردی بدان تیغ بلاگستر

به اندک روزگار ای شه دو چیزم داد بخت تو

یکی لفظی خرد رتبت دوم طبعی سخن‌گستر

دقیقی
 

دقیقی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۴

 

که را رودکی گفته باشد مدیح

امام فنون سخن بود ور

دقیقی مدیح آورد نزد او

چو خرما بود برده سوی هَجَر

دقیقی
 

دقیقی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۵

 

زان مرکّب که کالبد از نور

لیکن او را روان و جان ازنار

زان ستاره که مغربش دهنست

مشرق او را همیشه بر رخسار

دقیقی
 

دقیقی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۶

 

بزلف کژّ ولیکن بقدّ و قامت راست

به تن درست و لیکن بچشمکان بیمار

اگر سر آرد یار آن سنان او نشگفت

هر آینه چو همه خون خورد سر آرد بار

دقیقی
 

دقیقی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۸

 

ای کرده چرخ تیغ ترا پاسبان ملک

وی کرده جود کفّ ترا پاسبان خویش

تقدیر گوش امر تو دارد ز آسمان

دینار قصد کفّ تو دارد ز کان خویش

دقیقی
 

دقیقی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۰

 

زان تلخ میی گزین که گرداند

نیروش روان تلخ را شیرین

از طلعت او هوا چنان گردد

کز خون تذرو سینه ی شاهین

استاد شهید زنده بایستی

[...]

دقیقی
 

دقیقی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۱

 

ملک آن یادگار آل دارا

ملک آن قطب دور آل سامان

اگر بیند بگاه کینش ابلیس

ز بیم تیغ او بپذیرد ایمان

بپای لشکرش ناهید و هرمز

[...]

دقیقی
 

دقیقی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۳

 

شود خون جگر از دل چکیده

که آب آتشین آید ز دیده

دقیقی
 

دقیقی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۴

 

ملک بی ملک‌دار باشد، نی

ور بود پایدار باشد، نی

بی شهنشه بنای ملک جهان

محکم و استوار باشد، نی

خله ای را که بی خداوندست

[...]

دقیقی
 

دقیقی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۵

 

در افکند ای صنم ابر بهشتی

زمین را خلعت اردیبهشتی

زمین برسان خون‌آلود دیبا

هوا برسان نیل اندود مِشتی

به طعم نوش گشته چشمه آب

[...]

دقیقی
 

دقیقی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۶

 

جهانا همانا فسونی و بازی

که بر کس نپایی و با کس نسازی

دقیقی
 

دقیقی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۸

 

کاشکی اندر جهان شب نیستی

تا مرا هجران آن لب نیستی

زخم عقرب نیستی بر جان من

گر ورا زلف معقرب نیستی

ور نبودی کوکبش در زیر لب

[...]

دقیقی
 

دقیقی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۹

 

من بر آنم که تو داری خبر از راز فلک

نه بر آنم که تو از راز رهی بی خبری

تا ز گفتار جدا باشد پیوسته نگار

تا ز دیدار بری باشد همواره پری

نیکخواه تو ز گفتار بدی باد جدا

[...]

دقیقی
 
 
۱
۸
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۷۷۰