گنجور

 
دقیقی

شب سیاه بدان زلفکان تو ماند

سپید روز به پاکی رخان تو ماند

عقیق را چو بسایند نیک سوده‌گران

که آبدار بود، با لبان تو ماند

به بوستان ملوکان هزار گشتم بیش

گل شکفته به رخسارگان تو ماند

دو چشم آهو و دو نرگس شکفته ببار

درست و راست بدان چشمکان تو ماند

کمان بابلیان دیدم و طرازی تیر

که بر کشیده شود، به ابروان تو ماند

ترا به سرو این بالا قیاس نتوان کرد

که سرو را قد و بالا بدان تو ماند