گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷۴ - در مدح پهلوان جهان

 

سلام من که رساند به پهلوان جهان

جز آفتاب که چون من درم خریدهٔ اوست

صبا کبوتر این نامه شد بدان درگاه

که صورت کرم امروز آفریدهٔ اوست

فلک چو طفل عرب طوق‌دار شد ز هلال

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷۵ - در صفت میر گشتاسب مطرب

 

نظیر سعد اکبر میرگشتاسب

که جای سعد اصغر زخمهٔ اوست

من او را باربد خوانم نه حاشا

که سحر باربد در نغمهٔ اوست

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷۶ - در مدح شروان شاه

 

شاها معظّما ملکُ‌الشّرق خسروا

تو حیدری و حرزِ کیان ذوالفقارِ توست

شروان که زنده‌کردهٔ شمشیرِ توست و بس

شمشیروار در کفِ دریا‌شعارِ توست

بحری به تیغ و شخصِ نهنگان غریقِ توست

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷۷ - در استغناء طبع خویش

 

نه معن زائده دانم نه حاتم طائی

نه آنکه از پی هجران میهمان بگریست

نکرد با من ازین ناکسان کس احسانی

کزان سپس نه به چشم هوان به من نگریست

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷۸

 

خطی مجهول دیدم در مدینه

بدانستم که آن خط آشنا نیست

بر آن خط اولین سطری نبشته

که جوزا نزد خورشید سما نیست

به جان پادشا سوگند خوردم

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷۹ - در نصیحت

 

خاقانیا به دولت ایام دل منه

کایام هفته‌ای است خود آن هفته نیز نیست

روز و شب است سیم سیاه و زر سپید

بیرون ازین دو عمر تو را یک پشیز نیست

چرخ است خوشه‌ای به زکاتش مدار چشم

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸۰

 

خاقانی از حدیث زمانه زبان ببست

کز هرچه هست به ز زبان کوتهیش نیست

گیرم ز روی عقل همه زیر کیش هست

با کید روزگار به جز ابلهیش نیست

هدهد ز آب زیر زمین آگه است لیک

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸۱

 

ده دهی باشد زر سخنم گرچه مرا

چون نجیبان دگر جامه به زر معلم نیست

ترک چون هست به انداختن زوبین جلد

چه زیان دارد اگر مولد او دیلم نیست

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸۲ - در شکر باری تعالی

 

ای همه نیست‌ها به صنع تو هست

هست‌ها با کمال ذات تو نیست

نیست یک دم که بنده خاقانی

غرقهٔ فیض مکرمات تو نیست

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸۳

 

مهتر قالیان و نور مرند

میلشان جز به سربلندی نیست

دو کریمند راست باید گفت

که مرا طبع کژ پسندی نیست

هر کجا دل شکسته‌ای بینند

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸۴

 

من که خاقانیم ز هر دو جهان

بی‌نیازم چه خوب هر دو چه زشت

عافیت خواهم این سرا نه یسار

مغفرت خواهم آن سرا نه بهشت

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸۵

 

دوستی داشتم به ری که به حسن

رخ او خط نغز دلبر داشت

او خط اندر جهان کشید و به عقل

خال خوف از رخ رجا برداشت

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸۶ - در بحث با معطل

 

دی جدل با معطلی کردم

که ز توحید هیچ ساز نداشت

آستین فضول می‌افشاند

که ز ایمان بر او طراز نداشت

آخرش هم مصاف بشکستم

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸۷ - در رثاء پسر خود رشید الدین و وفات دختر

 

دریغ میوهٔ عمرم رشید کز سر پای

به بیست سال برآمد به یک نفس بگذشت

مرا ذخیزه همین یک رشید بود از عمر

نتیجهٔ شب و روزی که در هوس بگذشت

چو دخترم آمدم از بعد این چنین پسری

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸۸ - در مدح شروان شاه

 

هان ای زمانه دولت شاه اخستان نگر

کافاق را ز روستم زال درگذشت

آمد همای رایت شاهنشهی پدید

وز کرکس فلک ز پر و بال درگذشت

نعل سمند و افسر شروان شهان به قدر

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸۹

 

امن جستی مجوی خاقانی

کاین مراد از جهان نخواهی یافت

اندر افلاس خانهٔ گیتی

کیمیای امان نخواهی یافت

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۹۰ - در شکر

 

خاقانیا جوانی و امن و کفاف هست

بالای این سه چیز در افزای کس نیافت

چون هر سه داری از همه کس شکر بیش کن

کاین هر سه کیمیاست به یک جای کس نیافت

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۹۱ - در رثاء دختر خویش

 

پیش بین دختر نو آمد من

دید کفاتش از پس است برفت

تحفه‌ای تازه کآمد از ره غیب

دید کاین منزل خس است برفت

گهری خرد بود و نیک شناخت

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۹۲ - در بارهٔ فوت دختر خود

 

سرفکنده شدم چو دختر زاد

بر فلک سر فراختم چو برفت

بودم از عجز چون خر اندر گل

بر جهان اسب تاختم چو برفت

ماتم عمر داشتم چو رسید

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۹۳

 

چو خاک سیه را دهی آب روشن

به سالی گلی بردهد بوستانت

منم خاک تو گر دهی آب لطفم

دهم صد گل شکر در یک زمانت

خاقانی
 
 
۱
۸۰
۸۱
۸۲
۸۳
۸۴
۴۰۰