گنجور

 
خاقانی

خاقانیا به دولت ایام دل منه

کایام هفته‌ای است خود آن هفته نیز نیست

روز و شب است سیم سیاه و زر سپید

بیرون ازین دو عمر تو را یک پشیز نیست

چرخ است خوشه‌ای به زکاتش مدار چشم

کان صاع کو دهد دو کری یک قفیز نیست

چون در زمانه چیز نداری خرد چه سود

کن را که چیز نیست خرد هیچ چیز نیست

بر خوشی حیات مشو غره کآسمان

سیاف پیشه‌ای‌ست که او را تمیز نیست

آن، بز نگر که در پی طفلی همی رود

بهر مویزکی که جز آنش عزیز نیست

روزی به دست طفل شود کشته بی‌گمان

چون بنگری گلو بر بز جز مویز نیست