ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۱۱
گیرد قدر عنانش و بوسد قضا رکاب
گر پای و دست قصد رکاب و عنان کند
هرگز به سالها نکند ابر نوبهار
آن مکرمت که دست تو در یک زمان کند
ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۱۲
شعر است و بس که خواندن او نام مرد را
مشهور شهر و شهره خلق جهان کند
روزی هزار بار سر زلف بشکند
ترسم به عهد و دوستی من همان کند
دایم همی کنم لب شیرینش را صفت
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۱۳
کهتر و مهتر از وضیع و شریف
همه از روزگار رنجورند
دوستان گر به دوستان نرسند
اندر این روزگار معذورند
ترکان تو وشاق خورشید
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۱۴
سخنوران که تو را درسخا سحاب نهند
همی ثنای سخای تو بر سحاب کنند
زمانه غرقه طوفان سیم و زر گردد
گر اختران ز سخای تو فتح باب کنند
ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۱۵
گر مرا سودای عشق آن دهن کمتر شود
جان من کم رنج بیند درد من کمتر شود
با چنان حسن و لطافت با چنان بالا و لب
سخت نادر باشد ار سودای من کمتر شود
ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۱۶
ز صد هزار محمد که در جهان آید
یکی به منزلت و جاه مصطفی نشود
اگر که عرصه عالم پر از علی گردد
یکی به علم و شجاعت چو مرتضی نشود
جهان اگر چه ز موسی و چوب خالی نیست
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۱۷
به هیچ وقتی اگر نام کهتران شمری
مرا و نام مرا اندر آن شمار شمر
در آن تبار که یک تن مخالف تو بود
ز روزگار ببارد بر آن تبار تبر
قمار کرد قمر با منازع تو به غم
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۱۸
فلک همی نکند در جفای من تقصیر
ملک همی نکند در هلاک من تاخیر
چوتیر برجگر آمد چه منفعت ز خروش
چو روز غم به سر آمد چه فایده زنفیر
اگر نه چشم ضمیر تو تیرگی دارد
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۱۹
زمن به قهر جدا کرد روزگار سه چیز
چنان سه چیز که مانند آن ندانم نیز
یکی لباس جوانی دوم امید و امل
سیم حلاوت دیدار دوستان عزیز
ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۲۰
به قمر فروغ بخشد رخ همچو گلستانش
ز شکر خراج خواهد لب لعل دلستانش
عجب اینکه دیده هر دم دهدم نشان دلها
به حوالی دهانی که نداد کس نشانش
ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۲۱
شگفت نیست چو با تیغ در مصاف آید
که تیغ کوه بلرزد ز دست تیغ زنش
لب ملوک همی بوسه بر بساطش داد
هنوز ناشده از لب طروات لبنش
ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۲۲
خداوندا زدوران زمانه
دلم از غصه چون دیگ است در جوش
همی سوزد جهان هر ساعتم دل
همی مالد فلک هر لحظه ام گوش
دراین فکرت چگونه خوش بود دل
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۲۳
ثنا به نام تو رغبت همی کند همه وقت
جهان به روی تو خرم بود همی همه سال
چو غمگنان به شراب و چو مفلسان به درم
چو دوستان به وصال و چو بوستان به نهال
ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۲۴
نه وعده و نه پیام و نه نامه و نه رسول
بدین دلیل نباشد مرا امید قبول
امید وصل تو دارم همی و حاصل نیست
زفرقت تو امید مرا امید حصول
ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۲۵
حسامش را لقب داده ست نصرت
برآید آب رنگ و آتش افشان
که رنگ آب دارد در نمایش
ولکین آتش افشاند به میدان
ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۲۶
چو تو هرگز نبوده ست و نباشد
جوان بخت و سخی طبع و سخندان
همی احسان کنی با خلق دایم
از آن کرده ست ایزد با تو احسان
همی داری عزیز آزادگان را
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۲۷
تیرت به گاه زخم چوپوید به سوی خصم
کلکت به وقت مهر چو جنبید در بنان
این داعی استپای امل را به کوی دل
وان هادی است دست اجل را به سوی جان
آرش اگر بدیدی تیر و کمانت را
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۲۸
اگر به شعر روا باشدی نبوت شعر
چه مایه شاعر فحل آمدی زامت من
حریم حرمت تو گر حرم شده ست چراست
از این حرم همه حرمان نصیب حرمت من
مرا ولی نعم جز کل جواد تو نیست
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۲۹
باد سحر که سوی من آرد پیام او
اول غلام بادم و دوم غلام او
شادم ز دل که بسته زلف دوتای اوست
دل بنده دو سلسله مشک فام او
ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۳۰
تا بشنیدم که ناتوانی
دلتنگ شدم چنانکه دانی
گفتم شخصی بدان لطیفی
افسوس بود به ناتوانی
افتاد ز هاتفی به گوشم
[...]