مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸۳
به خدا گر خدا روا دارد
که تو یک پشه را برنجانی
چون زبانت به غیبت آلوده ست
قل هوالله به هرزه می خوانی
دل یک کس اگر بیازاری
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸۴
بلند بختا با بختیان همت تو
گرفت بخت سخن تازگی و برنایی
جهان پیسه اگر بیسراک مست شود
ز بار خود تو عاجز شود به تنهایی
به گردن شتر اندر شراب زربخشی
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸۵
خداوندا ترا گفتم که این شش طاق پیروزه
که خوانندش سپهر نیلی و گردون مینایی
نیرزد آنکه تو با او لب زیرین کنی بالا
که او را نیست کاری در جهان جز زیر و بالایی
بدو دندان نمایی باز بهتر زان بود صدره
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸۶
جان بر تو پاشم از دل چون دلستان مایی
دل با تو بازم ای جان کارام جان مایی
خون خواره چون جهانی در خورد همچو جانی
بر هر صفت که هستی جان و جهان مایی
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸۷
شمس یکدست که از دست من و بیم هجا
هر شبی تا به سحر روی به خون میشویی
رقعهای دیدم و دانستم و معلومم شد
که رخ از رشک به خون مژه چون میشویی
گر به حق بود سخنهای تو در رقعه رواست
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸۸
جانا همه آیت نکویی
در شأن تو آمده ست گویی
یک گل چو رخت به دست ناید
گر در چمن جهان بجویی
مهستی گنجوی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱
در این زمانه عطا و کرم مخواه از کس
چرا که نقش کرم بی ثبات شد چون یخ
نشان جود چو سیمرغ و کیمیا گردید
به کشتزارِ سخاوت، کنون فتاد ملخ
اگر سراسر این ملک را بگردی نیست
[...]
مهستی گنجوی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲
صابرا نامه گرامی تو
روح افسرده را روان بخشد
مسرع کلک تو به فن ادب
روشنی بر ظلام جان بخشد
«مهستی» را کلام شیوایت
[...]
مهستی گنجوی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳ - لغز از مهستی
آن دزد چون بود که به خانه درون شود
خانه ز بیم دزد ز روزن برون شود
خانه روان و دزد طلبکار خانگی
چون خانه رفت خانگی او را زبون شود
مهستی گنجوی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴
آخر زمان که طبع حکیمان نگون شود
سه صد حکیم مر جلبی را زبون شود
آن دزد دام دان که طلبکار ماهی است
و آن خانه آب دان که ز روزن برون شود
مهستی گنجوی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵
باید سه هزار سال کز چشمه حور
تا کان گهر گردد و یا معدن زر
شاها تو به یک سخن کنار و دهنم
هم معدن زر کردی و هم کان گهر
مهستی گنجوی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶
چون خواهم رفت بی تو چندین منزل
کز دست شدم هم به نخستین منزل
مهستی گنجوی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸
شبی به طنز گفتم به خواجه پور خطیب
نس فراخ چو بینی ز خشک و تر بفرست
اگر ز علت پیری ز مردی افتادی
به عاریت بر خاتون ز . . . خر بفرست
ور این دو جنس که گفتم نیافتی آنگه
[...]
مهستی گنجوی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۹
از جماع نره خر بر ماده خر
رغبتی بر طبع خاتون اوفتاد
با عمود شوهرش در نیمه شب
از جلو آویخت در . . .ون اوفتاد
گفت از بیراهه بیرون کن سمند
[...]
مهستی گنجوی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۰
گر بیفتد یک سر مویی ز خاتون زمان
بس گنه آویزه دارد بی ریا و ریب و شک
آنچه حیوان است از تأثیر او . . . شود
روسپی زاید میان آب دریاها سمک
مهستی گنجوی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۱
بس سپوزید خواجه خاتون را
اول روز تا به آخر شام
دیو شهوت به لب گزید انگشت
ته کشید آب غسل در حمام
مهستی گنجوی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۲
طیبتی نیک گویمت بشنو
رسم مردی مجوی از معنون
هر چه تنگ است دست بخشش او
به همان حد گشاد دارد کون
مهستی گنجوی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۳
از رسول بزرگ، واعظ شهر
گفت روزی حکایتی خندان
که به روز قیام حی قدیم
چون دهد امتزاج چار ارکان
هر چه از کافر و مسلمان هست
[...]
مهستی گنجوی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۴
ندانم ترا «تاج دین» یاد هست
که بر خط تو ماه سر مینهاد
ملک خسرو خاندان رسول
که قیمت ترا صد گهر مینهاد
تو چون تخت زیر ملک چارپای
[...]
مهستی گنجوی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۵
در آن شه ره دیو کز پس نهیب
فرشته چو طاوس پر مینهاد
غلامان مخدوم فردوس را
از اسبی که پی بر قمر مینهاد
به هر یک دو فرسنگ صد بار بیش
[...]