گنجور

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۱

 

درین نشیمن ادبار جامیا کاری

اگر کنی نه چنان کن که شرمسار شوی

نهاد چرخ فلک چون زمردین کوهیست

که هر صدا که بدو دردهی همان شنوی

بسیط روی زمین مزرع مکافات است

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۲

 

در فنون شاعری جامی ز حد بردی سخن

وقت آن آمد که در کنج خموشی جا کنی

پیر گشتی در سواد شعر بردن با بیاض

چون قلم ترسم که روزی سر درین سودا کنی

مایه مدح و غزل دانی که هست اکثر دروغ

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۳

 

هرکسی گفتیم که پیر شوی

تا جوانیم رسم و آیین بود

چون شدم پیر شد مرا معلوم

که نبود آن دعا که نفرین بود

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۴

 

ز بس کز آشنایان زخم خوردم

زند گر حلقه گردم اژدهایی

نیاید بر دل من سختتر زان

که کوبد حلقه بر در آشنایی

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۵

 

چو راند از در خود قهر حق لئیمی را

به میل نیل امانی و حرص جمع حطام

هوای مال و منالش چنان فرو گیرد

کزان نه روز قرارش بود نه شب آرام

نه سیر سازد عز قناعتش ز حلال

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۶

 

ابلهی را چو بخت برگردد

عمر در کار بطن و فرج کند

از ضعیفان به ظلم بستاند

با حریفان به فسق خرج کند

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۷

 

دنیا جیفه است و اهل دنیا

اکثر چو سگان جیفه خواره

جیفه به میان و جیفه خواران

رو کرده در او ز هر کناره

یکدیگر را به زخم دندان

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۸

 

عالم از مردم پر است اما نباشد در میان

فارق ایشان ز گاو و خر بجز گوش و دمی

کرد دانا وضع آیینه که چون آن را گهی

پیش روی خود نهد آید به چشمش مردمی

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۹

 

به گرد عارض تو گر دمیده یک دو سه موی

مکن ز عشق من و حسن خویش قطع امید

که نگسلم ز تو پیوند مهر اگر به مثل

خط تو زلف شود زلف ریش و ریش سفید

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۱۰

 

هست دیوان شعر من اکثر

غزل عاشقان شیدایی

یا فنون نصایح است و حکم

منبعث از شعور و دانایی

ذکر دونان نیابی اندر وی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۱۱

 

شنیده ای که معزی چه گفت با سنجر

چو ذکر جودت اشعار و منت صله رفت

مدیح من پی نشر فضایلی که تو راست

به شرق و غرب رفیق هزار قافله رفت

عطیه تو که وافی به جوع و آز نبود

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۱۲

 

جامی به شعر مدحت شیران ملک کن

نی مدح هر عوان که به سیرت سگ است و گرگ

مدح کسان به سر به مثل خاک خوردن است

چون خاک می کنی به سر از توده بزرگ

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۱۳

 

شاها ز عموم نیکخواهان

کایزد ز خواص خلق دادت

گر زانکه یکی برفت یا دو

صد بهتر ازان عوض دهادت

هر رشته جان شان که بگسیخت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۱۴

 

دی گفت عارفی که مضیق خم سپهر

از محنت عوام عجب تنگ خانه ایست

گفتم ز تنگ خانه یکی نقطه محو کن

کز منت لیام عجب ننگ خانه ایست

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۱۵

 

هرچه از جاه تو را بینم و مال

که تو را مانع عیش ابد است

بهر امروز تو هرچند نکوست

بهر فردای تو بسیار بد است

بهر آن دشمن بدخواه تو گر

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۱۶

 

همه شحمی و لحم ای شوخ قصاب

خوش آن کو چون تو باری برگزیند

اگر اسب تو هرگز جو نیابد

ز ضعف و لاغری کی رنج بیند

تو هرگاهی که بر وی می نشینی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۱۷

 

اگر ز سهم حوادث مصیبتی رسدت

درین نشیمن حرمان که موطن خطر است

مکن به دست جزع خرقه صبوری چاک

که فوت اجر مصیبت مصیبتی دگر است

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۱۸

 

خامیی گر رود ز بی خردی

که به طبعش ز پخته خام به است

عفو کن عفو زانکه پیش کریم

لذت عفو ز انتقام به است

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۱۹

 

جامیا در پناه فقر گریز

هوس سیم و حرص زر بگذار

خرمزاجان حرص و شهوت را

مست خواب و اسیر خور بگذار

رو به عزلت سرای عیسی نه

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۲۰

 

هرکه آرد خبر به مجلس تو

که نبردت فلان به نیکی نام

قول آن ناکس استماع مکن

زانکه او مفتریست یا نمام

جامی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode