گنجور

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۱ - در مردانگی گرشاسب گوید

 

ز کردار گرشاسب اندر جهان

یکی نامه بُد یادگار از مهان

پر از دانش و پند آموزگار

هم از راز چرخ و هم از روزگار

ز فرهنگ و نیرنگ و داد و ستم

[...]

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲ - آغاز داستان

 

سراینده دهقان موبد نژاد

ز گفت دگر موبدان کرد یاد

که بر شاه جم چون بر آشفت بخت

به ناکام ضحاک را داد تخت

جهان زیر فرمان ضحاک شد

[...]

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۳ - تزویج دختر شاه زابل با جمشید

 

بدین کار ما گفت یزدان گوا

چنین پاک جانهای فرمانروا

همین تار و روشن شتابندگان

همین چرخ پیمای تابندگان

ببستش به.پیمان و سوگند خویش

[...]

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۴ - ملامت کردن پدر دختر خویش را

 

چنان تند و خودکام گشتی که هیچ

به کاری در از من نخواهی بسیچ

ز سر تاج فرهنگ بفکنده ای

ز تن جامهٔ شرم برکنده ای

نگویی مرا کز چه این روزگار

[...]

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۵ - در مولود پسر جمشید گوید

 

چو گلرخ به پایان نُه بُرد ماه

نهانی ستاره جدا شد ز ماه

پسر زاد یکی که گفتیش مهر

فرود آمد اندر کنار از سپهر

به خوبی پریّ و ، به پاکی هنر

[...]

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۶ - پادشاهی شیدسب و جنگ کابل

 

بر اورنگ بنشست شیدسب شاد

به شاهی دَرِ داد و بخشش گشاد

یکی پورش آمد ز تخمی بزرگ

به رسم نیا نام کردش طورگ

چو شد سرکش و گرد و دهسال گشت

[...]

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۷ - در مولود پهلوان گرشاسب گوید

 

چو بختش به هر کار منشور داد

سپهرش یکی نامور پور داد

بدان پورش آرام بفزود و کام

گرانمایه را کرد گرشساب نام

به خوبی چهر و به پاکی تن

[...]

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۸ - آمدن ضحاک به مهمانی اثرط و دیدن گرشاسب را

 

همان سال ضحاک کشورستان

ز بابل بیامد به زابلستان

به هندوستان خواست بردن سپاه

که رفتی بدان بوم هر چندگاه

درِ گنج اثرط سبک باز کرد

[...]

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۹ - هنرها نمودن گرشاسب پیش ضحاک

 

تبیره زنان لشکر آراسته

به دشت آمد و گرد شد خاسته

سران سوی بازی گرفتند رای

ببستند پیلان جنگی سرای

به آماج و ناورد و مردی و زور

[...]

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۲۰ - ترسانیدن گرشاسب از جادوی

 

بفرمود تا از شگفتی بسی

نمودند گرشاسب را هر کسی

ز تاریکی و آتش و باد و ابر

ز غول و دژم دیو وز شیر و ببر

نشد هیچ از آن کُند گرد دلیر

[...]

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۲۱ - رزم پهلوان گرشاسب با اژدها و کشتن اژدها

 

زدش بر گلو کام و مغزش بدوخت

ز پیکان به زخم آتش اندرفروخت

چو بفراخت سر دیگری زد به خشم

ز خون چشمه بگشادش از هر دو چشم

دمید اژدها همچو ابر از نهیب

[...]

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۲۲ - خبر فرستادن کرشاسب پیش پدر

 

فرسته برون کرد گردی گزین

بدادش عرابی نوندی به زین

یکی دشت پیمان برّنده راغ

به دیدار و رفتار زاغ و نه زاغ

سیه چشم و گیسوفش و مشک دُم

[...]

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۲۳ - حدیث بهو که با مهراج عاصی شد و خبر یافتن ضحاک

 

از آن پس چو ضحاک شد باز جای

نشست و، نزد جز به آرام رای

شهی بود در هند مهراج نام

بزرگی به هرجای گسترده کام

بهو نام خویشی بدش در سپاه

[...]

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۲۴ - نامه ضحاک به اثرط و خواندن پهلوان گرشاسب را

 

بر آشفت و فرمود تابر حریر

به اثرط یکی نامه سازد دبیر

چو چشم قلم کرد سرمه ز قار

ببد دیدنش روشن و دیده تار

شد آن خامه از خطّ گیتی فروز

[...]

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۲۵ - پند دادن اثرط گرشاسب را

 

بدو گفت کز بدگمان برگسل

به اندیشه بیدار کن چشم و دل

چو دانش نداری به کاری درون

نباشد ترا چاره از رهنمون

تو درگاه شاهان ندیدستی ایچ

[...]

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۲۶ - رفتن گرشاسب به نزد ضحاک

 

سپهبد چو پندش سراسر شنود

پذیرفت و ره را پسیچید زود

هزار از یل نیزه‌ زن زابلی

گزین کرد با خنجر کابلی

یلانی دلاور هزار از شمار

[...]

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۲۷ - جنگ گرشاسب با ببر ژیان

 

خور از کُه چو بفراخت زرین کلاه

شب از سر بینداخت شعر سیاه

سپاه از لب رود برداشتند

چو یک نیمه زان بیشه بگذاشتند

غَوِ پیشرو خاست اندر زمان

[...]

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۲۸ - نامه فرستادن گرشاسب به نزد بهو

 

دبیر از قلم ابر انقاس کرد

سخن دُرّ و اندیشه الماس کرد

درخت گل دانش از جوی مشک

همی کاشت بر دشت کافور خشک

نخست از جهان آفرین کرد یاد

[...]

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۲۹ - جنگ اول گرشاسب با لشکر بهو

 

بدو گفت مهراج کآی سرفراز

بمان تا سپه یکسر آرام فراز

یل نیو گفتا نباید سپاه

تو بر تیغ کُه رو همی کن نگاه

دل و گرز و بازو مرا یار بس

[...]

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۳۰ - جنگ دوم گرشاسب با سالاران بهو

 

سپهبد چو دید آن خروش سپاه

سبک خواست خفتان و رومی کلاه

به مهراج گفت از سپاه تو کس

میار از سر کُه تومی و بس

بهر تیغ کُه دیده‌بان برگماشت

[...]

اسدی توسی
 
 
۱
۵۹
۶۰
۶۱
۶۲
۶۳
۶۸۵