گفت یوسف آنکه را بودش گمان

بر نجات از امر خلاّق جهان

اذْکُرْنِی عِندَ رَبِّک یا فتی

نزد شه یاد از من آر اعنی بجا

عرض بی تقصیریم را بر ملک

[...]

داشت روزی چشم بر راه عبور

دید خود اشتر سواری را ز دور

آن شتر بکشید از دستش زمام

سوی زندان شد به اِشتابی تمام

خفت در بیرون آن روزن به جای

[...]

چون رسید از ره به کنعان آن عرب

صبر کرد او تا که شد نیمی ز شب

جانب بیت الحزن برداشت گام

داد بر یعقوب در درگه سلام

چون صدا یعقوب پیغمبر شنید

[...]

بار الهی حق یعقوب وفی

حال پیران را نکو کن با صفی

روحشان تا باشد از من جمله شاد

بر صلاح آر، ار به حال استم فساد

تو بدی ها را توانی کرد خوب

[...]

دید ریّان ملک این گونه خواب

کآمدند از جوی خشکی بی ز آب

هفت گاو فربه و خوردند زود

هفت گاو لاغر آنها را که بود

فربهان را چونکه خوردند از مراد

[...]

گفت یوسف که شما در هفت سال

کِشت بر عادت نمایید از مجال

بدروید آنچه پس از غلات خویش

باز اندر خوشه بگذارید پیش

تا بماند بی علل در خوشه ها

[...]

این بُد از حفظ خدا نی آنکه من

میکنم تنزیه نفس خویشتن

نفس غدّار است و آمر بر بدی

جز که باشد عفو و رحم ایزدی

نفس دون را بر خطاء باشد مدار

[...]

گفت، گَردان بر خزائن والی ام

گر شناسی در امانت عالی ام

تا که آن صرف زراعت ها کنم

من حفیظم صرف آن برجا کنم

آگهم، ضایع نگردانم همی

[...]

گفت زآن رو همچنان دادیم جای

ما به ارض او را و هم فرمانروای

ساختی جا هر کجا می خواست او

قلعه ها و خانه ها آراست او

هم رسانیم آنکه را خواهیم ما

[...]

سوی یوسف باز ران کاخوان او

میرسند از قحط بر ایوان او

شد چو در کنعان پدید آثار قحط

سخت بر یعقوبیان شد کار قحط

عزم کردند آنکه ره پیمای مصر

[...]

پس چو برگشتند بر سوی پدر

حال خود گفتند با او سر به سر

کآن قدر با ما نمود آن شهریار

نیکویی کآییم زآن سو شرمسار

بُد ز فرزندان یعقوب ار کسی

[...]

پس نمودند آن زمان کایشان ورود

از همان جا که پدرشان گفته بود

می نَبُد ز ایشان نماید تا که دفع

چیزی از حکم خدا در وقت صفع

از حسد یا چشم زخم مردمان

[...]

چون شنیدند آل یعقوب این ندا

سوی ایشان رو نمودند از قفا

می بگفتند از شما گم شد چه چیز

که ندا ء اینسان کنید از بی تمیز

آن کسان گفتند می جوییم ما

[...]

پس بگفتند ای ملک نبود عجب

از وی این کاری که سر زد بی ادب

کرد دزدی هم اخ اعیانی اش

پیش از این وآن بود از نادانی اش

ماکیانی بوده گویند از خبر

[...]

پس ز وی گشتند چون مأیوس باز

یک طرف رفتند بر شورا و راز

گفت روئیل آنکه اکبر بُد به سن

نی ز یعقوبیم ما خود مطمئن

خود نمی دانید آیا از ولا

[...]

گفت بل آراسته نفس شما

کاری آنکه خواستید از ناروا

پس شکیبایی نمایم پیشه من

نگذرانم شکوه در اندیشه من

شاید ایشان را به من پروردگار

[...]

پس بگفت او یَا بَنِی اذْهَبُواْ

میکنید از یوسف من جستجو

نی شوید از رحمت حق نا امید

راحت از روحش به ما خواهد رسید

مینگردد نا امید از رحمتش

[...]

یوسفی آیا تویی کامل خصال

جز تو را نبود چنین حسن و جمال

این بگفتند از تعجب زآنکه بود

در نظرشان ز ابتداء بس بی نمود

چون بدیدندش به آن فرّ و شکوه

[...]

ای کریمی کز کریمان برتری

بر گنهکاران به رحمت یاوری

مر صفی هم از گنهکاران یکی است

هم امیدش جز به اکرام تو نیست

جرم او را هم ببخش از وی مگیر

[...]

گفت ای اخوان برید از مسکنم

سوی کنعان بر پدر پیراهنم

افکنید آن را به فرق و روی او

چشم تا روشن کند از بوی او

هم بیارید اهل بیت خود تمام

[...]