گنجور

 
صفی علیشاه

وَ قٰالَ اَلْمَلِکُ إِنِّی أَریٰ سَبْعَ بَقَرٰاتٍ سِمٰانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجٰافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلاٰتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یٰابِسٰاتٍ یٰا أَیُّهَا اَلْمَلَأُ أَفْتُونِی فِی رُءْیٰایَ إِنْ کُنْتُمْ لِلرُّءْیٰا تَعْبُرُونَ (۴۳) قٰالُوا أَضْغٰاثُ أَحْلاٰمٍ وَ مٰا نَحْنُ بِتَأْوِیلِ اَلْأَحْلاٰمِ بِعٰالِمِینَ (۴۴) وَ قٰالَ اَلَّذِی نَجٰا مِنْهُمٰا وَ اِدَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُکُمْ بِتَأْوِیلِهِ فَأَرْسِلُونِ (۴۵) یُوسُفُ أَیُّهَا اَلصِّدِّیقُ أَفْتِنٰا فِی سَبْعِ بَقَرٰاتٍ سِمٰانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجٰافٌ وَ سَبْعِ سُنْبُلاٰتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یٰابِسٰاتٍ لَعَلِّی أَرْجِعُ إِلَی اَلنّٰاسِ لَعَلَّهُمْ یَعْلَمُونَ (۴۶)

و گفت پادشاه بدرستی که من می‌بینم هفت گاو فربه که می‌خورند آنها را هفت گاو لاغر و هفت خوشه گندم سبز و هفت خوشه دیگر همه خشک ای گروه معبران فتوی دهید مرا در خواب من اگر هستید که خوابها را تعبیر می‌کنید (۴۳) گفتند این خوابهای آشفته است و نیستیم ما بتعبیر خوابهای آشفته دانایان (۴۴) و گفت آنکه رهایی یافته بود از آن دو یار و بخاطرش آمد سخن یوسف پس از مدتی من آگاه کنم شما را بتأویلش پس بفرستید مرا نزد یوسف (۴۵) ای یوسف ای بسیار راستگوی اعلام نما بما تعبیر را در اینکه هفت گاو فربه که می‌خوردندشان هفت گاو لاغر و هفت خوشۀ گندم سبز و هفت دیگر خشکها باشد که من برگردم بسوی مردمان باشد که ایشان بدانند (۴۶)

« خواب دیدن ملک مصر »

دید ریّان ملک این گونه خواب

کآمدند از جوی خشکی بی ز آب

هفت گاو فربه و خوردند زود

هفت گاو لاغر آنها را که بود

فربهان را چونکه خوردند از مراد

بر شکمهاشان نشد چیزی زیاد

هفت خوشۀ سبز با اثمار نو

هفت دیگر خشک و نزدیک درو

خشکها پیچیده بر آن سبزها

زیر خود کردند پنهان جمله را

پس ملک گفت ای گروه کاهنان

آگهم سازید بر خوابی چنان

گر شما از علم رؤیا آگهید

نه از طریق علم و حکمت گمرهید

پس بگفتند آن جماعت با خدیو

کاین مگر باشد ز تسویلات دیو

خوابت اعنی فاسد و بیهوده است

از خیالات طبیعت بوده است

ما نه داناییم بر این خوابها

بلکه دانیم ار بود ز آدابها

رؤیت شوریده را تعبیر نیست

گر ندانیم این ز ما تقصیر نیست

شد فرو ریّان به فکر از خواب خویش

یادش آمد ساقی از احوال پیش

وآنکه یوسف گفت در زندان به او

یادِ من کن نزد شه در گفتگو

آمدش از بعد ایّامی زیاد

زآن غریب مانده در زندان به یاد

گفت من بدهم خبر زین خوابتان

پس فرستیدم به زندان این زمان

تا بپرسم زآنکه بر تعبیر خواب

دارد آگاهی، نکو آرم جواب

هست در زندان کسی کو آگه است

گویی او را بر حقیقت ها ره است

گفت ریّان زود رو آور خبر

سوی زندان گشت ساقی ره سپر

گفت ای یوسف که صدّیقی به قول

ده خبر ما را ز خوابی پر ز هول

هفت گاو فربه آمد ره سپرد

هفت گاو لاغر آنها را بخورد

هفت خوشۀ سبز بود اندر عیان

هفت خوشۀ خشک پیچید اندر آن

سبزها را خشک کردند از شتاب

جمله نادانند زین گو تو جواب

تا چه گردم باز سوی پادشاه

گویم آنچه بشنوم بی اشتباه

شاید از فضل تو یابند اطلاع

هم ز سرّ خواب خود بی امتناع