گنجور

 
صفی علیشاه

یٰا بَنِیَّ اِذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخِیهِ وَ لاٰ تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اَللّٰهِ إِنَّهُ لاٰ یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اَللّٰهِ إِلاَّ اَلْقَوْمُ اَلْکٰافِرُونَ (۸۷) فَلَمّٰا دَخَلُوا عَلَیْهِ قٰالُوا یٰا أَیُّهَا اَلْعَزِیزُ مَسَّنٰا وَ أَهْلَنَا اَلضُّرُّ وَ جِئْنٰا بِبِضٰاعَةٍ مُزْجٰاةٍ فَأَوْفِ لَنَا اَلْکَیْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنٰا إِنَّ اَللّٰهَ یَجْزِی اَلْمُتَصَدِّقِینَ (۸۸) قٰالَ هَلْ عَلِمْتُمْ مٰا فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَ أَخِیهِ إِذْ أَنْتُمْ جٰاهِلُونَ (۸۹)

ای پسران من بروید پس تفحص کنید از یوسف و برادرش و نومید مشوید از رحمت خدا بدرستی که نومید نمی‌شود از رحمت خدا مگر گروه کافران (۸۷) پس چون داخل شدند بر او گفتند ای عزیز مس کرد ما را و کسان ما را آزار و آورده‌ایم مایه تجارت اندکی پس تمام نمای ما را پیمانه و تصدق کن بر ما بدرستی که خدا جزا می‌دهد صدقه‌دهندگان را (۸۸) گفت آیا دانستید آنچه را کردید بیوسف و برادرش هنگامی که شما بودید نادانان (۸۹)

پس بگفت او یَا بَنِی اذْهَبُواْ

میکنید از یوسف من جستجو

نی شوید از رحمت حق نا امید

راحت از روحش به ما خواهد رسید

مینگردد نا امید از رحمتش

جز که او کافر بود بر حضرتش

پس به یوسف نامه ای بنوشت او

کاینست از یعقوب پیغمبر به تو

که ملیک مصر و صاحب رفعتی

بر تو حق داده است ملک و نعمتی

اهل بیت درد و اندوهیم ما

حق موکل کرده بهر ما بلا

جملۀ اجداد ما تا بوالبشر

در بلاء بودند غرقه سر به سر

بود فرزندی که در سامان من

دوست تر بود او ز فرزندان من

پس ببردندش برادرهای او

سوی صحراء ماند خالی جای او

پس بگفتند آنکه او را خورده گرگ

گشت بر من درد و اندوهش بزرگ

چشم من از فرقتش گردیده کور

گریه بس کردم به هر شام و سحور

یک برادر داشت از مادر که من

زو تسلّی داشتم اندر محن

تو به دزدی کرده ای او را به بند

از تو این تهمت به ما نبود پسند

ما نه ایم از خاندانی که به ما

باشد این نسبت سزاوار و روا

گر که نفرستی به من، غمخوار من

پس بترس از آه آتشبار من

میکنم بر تو دعائی در سحر

که به پشت هفتمت بخشد اثر

ریشه ات از بُن براندازم تمام

از من است این بر تو حجت والسلام

پس به فرزندان سپرد آن نامه را

تا برند آن ماه زرین جامه را

هم برند از کشک و پشم و روغنش

هدیه از کنعان به وجهی احسنش

پس چو در مصر آمدند ایشان فرود

متفق گشتند با روئیل زود

پس به درگاه ملک داخل شدند

نامۀ یعقوب را حامل شدند

پس بگفتند ای عزیز نیک بخت

گشته بر ما و اهل ما بس کار سخت

از بضاعت اندکی آورده ایم

وآن بر احسانت بهانه کرده ایم

مختلف باشند ارباب خبر

که چه بوده است آن بضاعت در نظر

بوده چیزی که نیرزد درهمی

پس ببردند آن به درگاهش همی

کیل را پس کن ز بهر ما تمام

کن تصدّق بی بهایی ده طعام

حق دهد بخشندگان را مر جزاء

پیش از آنی که دهند ایشان عطاء

نامۀ یعقوب را هم پیش تخت

بر نهادندی به فیروزی بخت

چون بخواند او نامه را بگریست زار

رفت از دستش عنان اختیار

رو به اخوان کرد و گفت آیا شما

هیچ دیدید آنچه کردید از جفا

در جهان با یوسف و هم با اخیه

که نبود از فعلها آن را شبیه

چون شما نادان و هم جاهل بُدید

سخت از قطع رحم غافل بُدید

این نگفت او بر طریق سرزنش

در کریمان نیست این وصف و روش

خواست تا یابند در نفس انتباه

هم رسد غفرانشان زود از اِله

پس بر ایشان برفکند از رخ نقاب

بی حجابش تا ببینند آفتاب

مر ورا از روی و مو بشناختند

خویش را بر پای او انداختند