گنجور

 
صفی علیشاه

فَلَمّٰا رَجَعُوا إِلیٰ أَبِیهِمْ قٰالُوا یٰا أَبٰانٰا مُنِعَ مِنَّا اَلْکَیْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنٰا أَخٰانٰا نَکْتَلْ وَ إِنّٰا لَهُ لَحٰافِظُونَ (۶۳) قٰالَ هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ إِلاّٰ کَمٰا أَمِنْتُکُمْ عَلیٰ أَخِیهِ مِنْ قَبْلُ فَاللّٰهُ خَیْرٌ حٰافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ اَلرّٰاحِمِینَ (۶۴) وَ لَمّٰا فَتَحُوا مَتٰاعَهُمْ وَجَدُوا بِضٰاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَیْهِمْ قٰالُوا یٰا أَبٰانٰا مٰا نَبْغِی هٰذِهِ بِضٰاعَتُنٰا رُدَّتْ إِلَیْنٰا وَ نَمِیرُ أَهْلَنٰا وَ نَحْفَظُ أَخٰانٰا وَ نَزْدٰادُ کَیْلَ بَعِیرٍ ذٰلِکَ کَیْلٌ یَسِیرٌ (۶۵) قٰالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَکُمْ حَتّٰی تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اَللّٰهِ لَتَأْتُنَّنِی بِهِ إِلاّٰ أَنْ یُحٰاطَ بِکُمْ فَلَمّٰا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قٰالَ اَللّٰهُ عَلیٰ مٰا نَقُولُ وَکِیلٌ (۶۶) وَ قٰالَ یٰا بَنِیَّ لاٰ تَدْخُلُوا مِنْ بٰابٍ وٰاحِدٍ وَ اُدْخُلُوا مِنْ أَبْوٰابٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَ مٰا أُغْنِی عَنْکُمْ مِنَ اَللّٰهِ مِنْ شَیْ‌ءٍ إِنِ اَلْحُکْمُ إِلاّٰ لِلّٰهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ عَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ اَلْمُتَوَکِّلُونَ (۶۷)

پس چون بازگشتند بسوی پدرشان گفتند ای پدر ما باز داشته شد از ما پیمانه پس بفرست با ما برادرمان را تا پیمانه گیریم و بدرستی که ما مر او را نگاهدارندگانیم (۶۳) گفت آیا امین گردانم شما را بر او مگر هم چنان که امین گردانیدم شما را بر برادرش از پیش پس خدا بهتر است از راه نگاهدارنده بودن و اوست رحم‌کننده‌ترین رحم‌کنندگان (۶۴) و چون گشادند متاعشان را یافتند مایۀ تجارتشان را که رد کرده شده بود بایشان گفتند ای پدر ما چه می‌خواهیم اینست مایه تجارتمان که باز پس داده شد بما و می‌آوریم طعامی برای اهلمان و نگهداری می‌کنیم برادرمان را و زیاده می‌کنیم پیمانه شتری را این پیمانه‌ایست اندک (۶۵) گفت هرگز نخواهم فرستاد او را با شما تا آنکه بدهید مرا پیمانی از خدا که هر آینه بیاریدش البته نزد من مگر آنکه احاطه کرده شود بشما پس چون دادند پیمانشان را گفت خدا بر آنچه می‌گوییم وکیل است (۶۶) و گفت ای پسران من داخل نشوید از یک دروازه و داخل شوید از درهای جداگانه و کفایت نمی‌کنم از شما و از خدا هیچ چیز نیست حکم مگر مر خدا را بر او و توکل کردم و بر او پس توکل می‌کنند توکل‌کنندگان (۶۷)

پس چو برگشتند بر سوی پدر

حال خود گفتند با او سر به سر

کآن قدر با ما نمود آن شهریار

نیکویی کآییم زآن سو شرمسار

بُد ز فرزندان یعقوب ار کسی

بیش از این با ما نمیکرد او بسی

گفت، شمعون چون شد ای ابناء من

بر گرو گفتند ماند او بی سخن

زآنکه از ما کیل را او داشت باز

بُد مگر بر ابن یامینش نیاز

داشت شمعون را نگه در نزد خویش

تا بریمش ابن یامین را به پیش

پس برادر را تو با ما کن روان

بهر آن گیریم تا کیل آن چنان

ما نگهبانیم او را بی سخن

آوریمش تا که باز اندر وطن

گفت یعقوب از کجا دانست هین

که برادر هستتان دیگر چنین

پیش او گفتند ما را از مهم

کس به جاسوسی نمودی متهم

حال خود گفتیم چون بر پادشاه

خواست از ما این برادر بر گواه

تا به صدق قول ما باشد دلیل

نک فرستش سوی آن صدر جلیل

گفت گیرم بازتان آیا امین

بر وی آنسان که به یوسف پیش از این

پس خدا باشد به حفظ او خوبتر

کوست بخشاینده تر در هر خطر

شاید او را حق ببخشد هم به من

تا نگردم بر فراقش ممتحن

هم ببخشاید به ضعف و پیری ام

بر غم و مهجوری و دلگیریام

چونکه بگشودند بار خویش را

یافتند آن هدیه ها تفتیش را

گشته بود آنها بر ایشان جمله رد

پس بگفتند ای پدر هذا السند

چه کنیم افزون طلب زآن شهریار

بیش از این کو کرده با ما ز اقتدار

کرده رد بر ما بضاعت های ما

که بر او بردیم از بهر بها

مر که برگردیم سویش ز اهتمام

آوریم از بهر اهل خود طعام

خود ز بنیامین نگهبانی کنیم

اخذ کیل افزون به آسانی کنیم

آوریم این یک شتر هم ناگزیر

پر ز گندم ذَلِکَ کَیلٌ یَسِیر

گفت نفرستم من او را با شما

تا که سوگند آوریدم از خدا

تا خورید اعنی به نام حق قسم

کآورید او را به سویم باز هم

جز فرو گیرد شما را ناگهان

ابتلائی که هلاک آیید از آن

پس به او دادند عهدی زآن قبیل

گفت حق بر گفت ما باشد وکیل

ابن یامین را پس از دلخواهشان

کرد یعقوب آن زمان همراهشان

گفت ای ابناء من گاه ورود

داخل از یک در نگردید از نمود

بل درآیید از جهات مختلف

کز شما گردد نظرها منصرف

دفع نکنم من بدین نَصح از شما

هیچ چیز از مشیّت و حکم خدا

جز که خواهد هر چه او خواهد شدن

من بر او کردم توکل بی سخن

تا شما را او کند حفظ از وبال

هم بر او باید نمودن اتکال