فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و شغاد » بخش ۴
چو با خستگی چشمها برگشاد
بدید آن بداندیش روی شغاد
بدانست کان چاره و راه اوست
شغاد فریبنده بدخواه اوست
بدو گفت کای مرد بدبخت و شوم
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و شغاد » بخش ۵
ازان نامداران سواری بجست
گهی شد پیاده گهی برنشست
چو آمد سوی زابلستان بگفت
که پیل ژیان گشت با خاک جفت
زواره همان و سپاهش همان
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و شغاد » بخش ۶
فرامرز چون سوک رستم بداشت
سپه را همه سوی هامون گذاشت
در خانهٔ پیلتن باز کرد
سپه را ز گنج پدر ساز کرد
سحرگه خروش آمد از کرنای
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و شغاد » بخش ۷
چنین گفت رودابه روزی به زال
که از داغ و سوگ تهمتن بنال
همانا که تا هست گیتی فروز
ازین تیرهتر کس ندیدست روز
بدو گفت زال ای زن کم خرد
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و شغاد » بخش ۸
چو شد روزگار تهمتن به سر
به پیش آورم داستانی دگر
چو گشتاسپ را تیره شد روی بخت
بیاورد جاماسپ را پیش تخت
بدو گفت کز کار اسفندیار
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهمن اسفندیار صد و دوازده سال بود » بخش ۱
چو بهمن به تخت نیا بر نشست
کمر با میان بست و بگشاد دست
سپه را درم داد و دینار داد
همان کشور و مرز بسیار داد
یکی انجمن ساخت از بخردان
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهمن اسفندیار صد و دوازده سال بود » بخش ۲
چو آمد به نزدیکی هیرمند
فرستادهای برگزید ارجمند
فرستاد نزدیک دستان سام
بدادش ز هر گونه چندی پیام
چنین گفت کز کین اسفندیار
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهمن اسفندیار صد و دوازده سال بود » بخش ۳
غمی شد فرامرز در مرز بست
ز در دنیا دست کین را بشست
همه نامداران روشنروان
برفتند یکسر بر پهلوان
بدان نامداران زبان برگشاد
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهمن اسفندیار صد و دوازده سال بود » بخش ۴
گرامی پشوتن که دستور بود
ز کشتن دلش سخت رنجور بود
به پیش جهاندار بر پای خاست
چنین گفت کای خسرو داد و راست
اگر کینه بودت به دل خواستی
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهمن اسفندیار صد و دوازده سال بود » بخش ۵
پسر بد مر او را یکی همچو شیر
که ساسان همی خواندی اردشیر
دگر دختری داشت نامش همای
هنرمند و بادانش و نیکرای
همی خواندندی ورا چهرزاد
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی همای چهرزاد سی و دو سال بود » بخش ۱
به بیماری اندر بمرد اردشیر
همی بود بیکار تاج و سریر
همای آمد و تاج بر سر نهاد
یکی راه و آیین دیگر نهاد
سپه را همه سربسر بار داد
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی همای چهرزاد سی و دو سال بود » بخش ۲
چو بیگاه گازر بیامد ز رود
بدو جفت او گفت هست این درود
که باز آمدی جامهها نیمنم
بدین کارکرد از که یابی درم
دل گازر از درد پژمرده بود
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی همای چهرزاد سی و دو سال بود » بخش ۳
به گازر چنین گفت روزی که من
همی این نهان دارم از انجمن
نجنبد همی بر تو بر مهر من
نماند به چهر تو هم چهر من
شگفت آیدم چون پسر خوانیم
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی همای چهرزاد سی و دو سال بود » بخش ۴
چنان بد که روزی یکی تندباد
برآمد غمی گشت زان رشنواد
یکی رعد و باران با برق و جوش
زمین پر ز آب آسمان پرخروش
به هر سو ز باران همی تاختند
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی همای چهرزاد سی و دو سال بود » بخش ۵
بگفت این و زان جایگه برگرفت
ازان مرز تا روم لشکر گرفت
سپهبد طلایه به داراب داد
طلایه سنان را به زهر آب داد
همانگه طلایه بیامد ز روم
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی همای چهرزاد سی و دو سال بود » بخش ۶
وزان جایگه بازگشتند شاد
پسندیده داراب با رشنواد
به منزل بران طاق ویران رسید
که داراب را اندرو خفته دید
زن گازر و شوی و گوهر بهم
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی همای چهرزاد سی و دو سال بود » بخش ۷
ز درگاه پرده فروهشت شاه
به یک هفته کس را ندادند راه
جهاندار زرین یکی تخت کرد
دو کرسی ز پیروزه و لاژورد
یکی تاج پرگوهر شاهوار
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی داراب دوازده سال بود » بخش ۱
کنون آفرین جهانآفرین
بخوانیم بر شهریار زمین
ابوالقاسم آن شاه خورشید چهر
بیاراست گیتی به داد و به مهر
نجوید جز از خوبی و راستی
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی داراب دوازده سال بود » بخش ۲
چنان بد که از تازیان صدهزار
نبرده سواران نیزه گزار
برفتند و سالار ایشان شعیب
یکی نامدار از نژاد قتیب
جهاندار ایران سپاهی ببرد
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی داراب دوازده سال بود » بخش ۳
شد از جنگ نیزهوران تا به روم
همی جست رزم اندر آباد بوم
به روم اندرون شاه بدفیلقوس
کجا بود با رای او شاه سوس
نوشتند نامه که پور همای
[...]