گنجور

عطار » الهی نامه » بخش پایانی » خاتمۀ کتاب

 

سخن گر برتر از عرش مجیدست

فروتر پایهٔ شعر فریدست

ز عالمهای علوی یک مجاهز

نگوید آنچه ما گفتیم هرگز

رسانیدم سخن تا جایگاهی

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پایانی » (۱) حکایت آن مرد که بر مکتب گذر کرد

 

بزرگی بر یکی مکتب گذر کرد

مگر ناگه بدو کودک نظر کرد

یکی را پیش نان و نان خورش بود

دگر را نانِ تنها پرورش بود

مگر این یک ازان یک نان خورش خواست

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پایانی » (۲) گفتار مرد خدای پرست

 

چنین گفتست روزی حق پرستی

که او را بود در اسرار دستی

که هر چیزی که هست و بایدت نیز

ازان چیزت فراغت بِه ازان چیز

ترا چیزی که در هر دو جهانست

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پایانی » (۳) حکایت آن مرد که از اویس سؤال کرد

 

بپرسید از اویس آن پاک جانی

که می‌گویند سی سال آن فلانی

فرو بُردست گوری خویشتن را

فرو آویخته آنجا کفن را

نشسته بر سر آن گور پیوست

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پایانی » (۴) حکایت وفات اسکندر رومی

 

چو اسکندر ز دنیا رفت بیرون

حکیمی گفت ای شاه همایون

چو زیر خاک می‌گشتی چنین گم

چرا می‌کردی آن چندان تنّعم

دریغا و دریغا روزگارم

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پایانی » (۵) حکایت مرد خاک بیز

 

چنین گفت آن یکی با خاک بیزی

که می‌آید شگفتم ازتو چیزی

که گم ناکرده می‌جوئی تو عاجز

نیابی چیزِ گم ناکرده هرگز

عجبتر، گفت، زین چیزی دگر هست

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پایانی » (۶) حکایت ایّوب پیغامبر

 

بزرگی گفت ایّوب پیمبر

که چندین سال گشت از کِرم مضطر

ز چندان رنج آهی بود مقصود

چو کرد آهی نجاتش داد معبود

زکریا ارّهٔ بر سر بزاری

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پایانی » (۷) حکایت اعرابی در حضرت نبوّت

 

یکی اعرابی آمد پیشِ مهتر

کنار خویش محکم کرده در بر

بدو گفتا که من اسلام آرم

اگر گوئی چه دارم در کنارم

پیمبر گفت داری یک کبوتر

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پایانی » (۸) حکایت آن زن در حضرت رسالت

 

پیمبر گفت بس مفسد زنی بود

که در دین همچو گِل تر دامنی بود

مگر می‌رفت در صحرا براهی

پدید آمد میان راه چاهی

سگی را دید آنجا ایستاده

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پایانی » (۹) حکایت شبلی با ابلیس در عرفات

 

مگر شبلی امام عالم افروز

گذر می‌کرد در عرفات یک روز

فتادش چشم بر ابلیس ناگاه

بدو گفتا که ای ملعونِ درگاه

چو نه اسلام داری ونه طاعت

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پایانی » (۱۰) حکایت بایزید و زنّار بستن او

 

چو در نزع اوفتاد آن پیر بسطام

بیاران گفت کای قوم نکوکام

یکی زنّار آریدم هم اکنون

که تا بر بندد این مسکینِ مجنون

خروشی از میان قوم برخاست

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پایانی » (۱۱) مناجات ابراهیم ادهم

 

به پیش کعبه ابراهیم ادهم

بحق می‌گفت کای دارای عالم

مرا معصوم خواه و بی گنه دار

گناهی کان رود زانم نگه دار

یکی هاتف خطابش کرد آنگاه

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پایانی » (۱۲) حکایت رندی که از دکانی چیزی می‬‌خواست

 

یکی رندی میان داغ و دردی

ستاده بود بر دکان مردی

ازو می‌خواست چیزی، می ندادش

بسی بر پیش دکان ایستادش

زبان بگشاد دکاندار پر پیچ

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پایانی » (۱۳) حکایت عبدالله بن مسعود با کنیزک

 

کنیزی داشت عبدالله مسعود

که صد گونه هنر بودیش موجود

مگر چون احتیاج آمدش دینار

طلب کرد آن کنیزک را خریدار

کنیزک را چنین گفت ای دلاور

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پایانی » (۱۴) حکایت بشر حافی که نام حق تعالی بمشک بیالود

 

در اوّل روز می‌شد بشرِ حافی

ز دُردی مست امّا جانش صافی

مگر یکپاره کاغذ یافت در راه

بر آن کاغذ نوشته نامِ الله

ز عالم جز جَوی حاصل نبودش

[...]

عطار
 
 
sunny dark_mode