گنجور

عطار » خسرونامه » بخش ۱ - بسم اللّه الرحمن الرحیم

 

بنام آنکه گنج جسم و جان ساخت

طلسم گنج جان هردو جهان ساخت

جهانداری که پیدا و نهانست

نهان در جسم و پیدا در جهانست

چو ظاهر شد ظهور او جهان بود

[...]

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۲ - در نعت سیدالمرسلین خاتم النبیین صلی اللّه علیه و آله و سلم

 

ثنایی کان ورای عقل و جانست

چه حدّ شرح و چه جای بیانست

ثنا و مدح صدری چون توان گفت

که مدح او خداوند جهان گفت

محمد کافرینش را غرض اوست

[...]

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۳ - در فضیلت امیرالمؤمنین ابوبكر صدّیق

 

امام اهل دین سلطان اوّل

امیرالمؤمنین صدیق افضل

ولی عهد سپهر صدق صدّیق

خلافت را ولی او بود بتحقیق

چو یافت از فقر پیغمبر نسیمی

[...]

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۴ - در فضیلت امیرالمؤمنین عمر فاروق

 

چراغ جنّت و شمع دو عالم

امیرالمؤمنین فاروق اعظم

اگر چه بود ملکی در میانش

نمیارزید ملکی یک زمانش

غلامی بر سرش استاده بودی

[...]

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۵ - در فضیلت امیرالمؤمنین عثمان بن عفّان

 

جهان معرفت دریای عرفان

امیرالمؤمنین عثمان عفّان

حیابحریست کورا پاو سر نیست

ولی دروی به جز عثمان گهر نیست

کسی در صحبت قرآن همیشه

[...]

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۶ - در فضیلت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام

 

سپهر معرفت خورشید انور

امیرالمؤمنین کرّار صفدر

امام مطلق ارباب بینش

بدانش آفتاب آفرینش

چو او شیر حق آمد داغ حق داشت

[...]

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۷ - در فضیلت امیرالمؤمنین حسن علیه السلام

 

امامی کو امامت را حسن بود

حسن آمد که جمله حسن ظن بود

همه حسن و همه خلق و همه حلم

همه لطف و همه جود و همه علم

زجودش هفت دریا هشت آمد

[...]

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۸ - در فضیلت امیرالمؤمنین حسین علیه السلام

 

امامی کافتاب خافقینست

امام از ماه تا ماهی حسینست

چو خورشیدی جهان را خسرو آمد

که نه معصوم پاکش پس رو آمد

چو آن خورشید اصل خاندانست

[...]

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۹ - در فضیلت امام ابوحنیفه

 

جهان را هم امام و هم خلیفه

کِرا میدانی الّا بوحنیفه

جهان علم و دریای معانی

امام اوّل و لقمان ثانی

اگر اعدای دین بسیار جمعند

[...]

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۱۰ - در فضیلت امام شافعی

 

کسی کو ابن عمّ مصطفی بود

امامت در دو کون او را روا بود

دو ابن عم رسول حق چنان داشت

که دینش از هر دو نور جاودان داشت

ز ابن مطلّب برخاست امامت

[...]

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۱۱ - در مدح خواجه سعدالدّین ابوالفضل

 

خدا را آنکه محبوب و حبیبست

ابوالفضل زمان ابن الربیبست

دل و دین خواجه سعدالدّین که امروز

دل اوست آفتاب عالم افروز

خراسان را وزارت داشت بابش

[...]

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۱۲ - سبب نظم كتاب

 

الا ای کارفرمای معانی

بگستر سایهٔ صاحب قرانی

چو داری عالم تحقیق در راه

ز عالم آفرین توفیق در خواه

چو تودر وقت خود همتا نداری

[...]

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۱۳ - در پرداختن این داستان

 

الا ای جوهر قدسی کجایی

نه در عرش و نه در کرسی کجایی

نه در کونین و نه در عالمینی

که سرگردان بین الاصبعینی

گرت نقدست دنیی دین توداری

[...]

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۱۴ - آغاز داستان

 

الا ای بلبل دستان زننده

گهی جان بخش و گه بر جان زننده

چو یوسف رویی و داودی آواز

زبور عشق چون بلبل کن آغاز

چو در افسانهٔ گل بایدت بود

[...]

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۱۵ - آغاز داستان

 

کنیزی بود قیصر را در ایوان

که بودش مشتری هندوی دربان

نبودی آدمی در روم و بغداد

به زیبایی آن حور پری‌زاد

لبش جان داروی دلبستگان بود

[...]

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۱۶ - آغاز داستان

 

کنیزک را چو وقت مرگ آمد

درخت عمر او بی برگ آمد

جهانش دستکاری خواست کردن

طریق کژ نمایی راست کردن

هنوز آن روی چون گل ناشکفته

[...]

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن

 

الا ای پیک باز تیز پرواز

چو در عالم نداری یک هم آواز

دمی گر میزنی بر انجمن زن

نفس بیخویشتن با خویشتن زن

چو یک همدم نمیبینم زمانیت

[...]

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۱۸ - خطاب با حقیقت جان در معنی زاری كردن گلرخ

 

الا ای قمری مست خوش آواز

ازین خاشاک دنیا خوی کن باز

چو هادی گشتهیی بگذار خانه

چه خاشه میکشی بر آشیانه

تو تا این آشیان بر خاک دادی

[...]

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۱۹ - گفتار در رخصت دادن دایه گلرخ را در عشق هرمز و حیله ساختن

 

بدایه گفت دل بر خود نهادم

ز پیش زخم چشم بد فتادم

چو تو یارم شدی کارم برآمد

متاعم را خریداری درآمد

چو کار افتاده شد دلدادهیی را

[...]

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۲۰ - پاسخ دادن هرمز دایه را

 

چو از دایه سخن بشنود هرمز

چنان شد کان نیارم گفت هرگز

بدو گفت ای ز دانش دور مانده

ز غول نفس خود مغرور مانده

نداری شرم با موی چو پنبه

[...]

عطار
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode