ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۹۳ - هفت شین
شد وقت آنکه مرغ سحر نغمه سر کند
گل با نسیم صبح، سر از خواب برکند
نرگس عروسوار خمیده به طرف جوی
تا خویش را در آینه هر دم نظر کند
لاله گرفته جام عقیقین به زیر ابر
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۹۵ - بهاریه
رسید موکب نوروز و چشمفتنه غنود
درود باد برین موکب خجسته، درود
کنون که بر شد آواز مرغ از بر مَرغ
شنید باید آوای رود بر لب رود
به کتف دشت یکی جوشنی است مینارنگ
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۹۶ - سپید رود
هنگام فرودین که رساند ز ما درود
بر مرغزار دیلم و طرف سپیدرود
کز سبزه و بنفشه و گل های رنگ رنگ
گویی بهشت آمده از آسمان فرود
دریابنفش و مرز بنفش و هوا بنفش
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۹۷ - مرگ پدر
به کام من بر یک چند گشت گیهان بود
که با زمانه مرا عهد بود و پیمان بود
هزار دستان بد در سخن مرا و چو من
نه در هزار چمن یک هزاردستان بود
مرا چو کان بدخشان بد این دل دانا
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۹۸ - حبسیه
پانزده روز است تا جایم در این زندان بود
بند و زندان کی سزاوار خردمندان بود
کار نامردان بود سرپنجه با ارباب فقر
آنکه زد سرپنجه با اهل غنا، مرد آن بود
همت آن باشد که گیری دستی از افتادهای
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۹۹ - سرگذشت شاعر
یاد باد آن عهد کم بندی به پای اندر نبود
جز می اندر دست و غیر از عشقم اندر سر نبود
خوبتر از من جوانی خوش کلام و خوشخرام
در میان شاعران شرق، سرتاسر نبود
درسخنهای دری چابک تر و بهتر ز من
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۰ - نسبنامهٔ بهار
قطعهای قلم پرتو بیضایی بود
پرتو معنی و لفظش ید بیضایی بود
حب و بغض از پدران ارث به فرزند رسد
مهر پرتو به من اجدادی و آبایی بود
همچنین بود ز میراث نیاکان بیشک
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۲ - پیام ایران
به هوش باشکه ایران تو را پیام دهد
ترا پیام به صد عز و احترام دهد
ترا چه گوید: گوید که خیر بینی اگر
به کار بندی پندی که باب و مام دهد
نسیم صبح که بر سرزمین ما گذرد
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۳ - در رثاء پدر
شمسهٔ ملک سخن را تا افول آمد پدید
جامهٔ شب شد سیاه و دیده مه شد سپید
چون صبوری آسمان دیگر نبیند در زمین
زان که چون او در زمانه دیدهٔ گردون ندید
ماتم او دکهٔ فضل و ادب را در ببست
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۴ - در ذم می
خرد را عجب آید از این نبید
وز آنکو به نبیدش دل آرمید
می از تن بزداید توان و هوش
فراوان ضرر است اندرین نبید
در آغاز، عروسی بود نکو
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۵ - پند پدر
نوروز و اورمزد و مه فرودین رسید
خورشید از نشیب سوی اوج سر کشید
سال هزار و سیصد و هشت از میان برفت
سال هزار و سیصد و نه از کران رسید
سالی دگر ز عمر من و تو به باد شد
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۶ - شب و شراب
شب خرگه سیه زد و در وی بیارمید
وز هر کرانه دامن خرگه فروکشید
روز از برون خیمه در استاد و جابجای
آن سقف خیمهاش را عمداً بسوزنید
گفتی کسی به روی یکی ژرف آبگیر
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۷ - راه عمل
نخلی که قد افراشت به پستی نگراید
شاخی که خم آورد دگر راست نیاید
ملکی که کهن گشت دگر تازه نگردد
چون پیر شود مرد، دگر دیر نپاید
فرصتمده از دستچو وقتیبه کف افتاد
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۸ - پیشگویی
بهارا بهل تا گیاهی برآید
درخشی ز ابر سیاهی برآید
درین تیرگی صبر کن شام غم را
که از دامن شرق ماهی برآید
بمان تا درین ژرف یخزار تیره
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۹ - به چه کارید؟
ای معشر خودخواه منافق به چه کارید؟
جزکشتن یاران موافق به چه کارید؟
ای جز ز عناد و حسد و تهمت و آزار
بگسسته دل از جمله علایق به چه کارید؟
ای راست به مانند غراب و بچه خویش
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۰ - پاسخ فرخ
شکر خداکه دوره غربت بسر رسید
رنج سفرگذشت و نعیم حضر رسید
روزی که رختبستماز ایران سوی فرنگ
پنداشتم که عهد عقوبت بسر رسید
گفتم زمان خرقه تهی کردنست، خیز
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۱ - عدل مظفر
کشور ایران ز عدل شاه مظفر
رونقی از نوگرفت و زینتی از سر
عدل ملک ملک را فزود و بیاراست
روزافزون باد عدل شاه مظفر
پادشاه دادگر مظفر دین شاه
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۲ - بهاریه
بگریست ابر تیره به دشت اندر
وزکوه خاست خندهٔ کبک نر
خورشید زرد، چون کله دارا
ابر سیه، چو رایت اسکندر
بر فرق یاسمین کله خاقان
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۳ - روزه گشای
شاد شد دوش ز دیدار من آن ترک پسر
من ازبن شادکه او برده مه روزه به سر
من کمان کردم کز روزه تبه گردد و زار
آن رخ روشن وآن دولب چون لالهٔ تر
شکر یزدان را کان ماه نیازرده بسی
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۴ - بهاریه
مرا داد گل پیشرس خبر
که نوروزرسد هفتهٔ دگر
مرا گفت گذر کن سوی شمال
که من نیز بدانجا کنم گذر
چو فارغ شوم از کار نیمروز
[...]