فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۷ - نیز در مدح امیر ابو یعقوب یوسف بن ناصر الدین
آن کمر باز کن بتا ز میان
زین غم و وسوسه مرا برهان
من در آن اندهم که رنج رسید
بر میان تواز کشیدن آن
با میانی کزو اثر نه پدید
[...]
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۸ - در مدح عضد الدوله امیر ابو یعقوب یوسف سپهسالار گوید
دی چو دیوانه بر آشفت و به زه کرد کمان
پیش او باز شدن جز به مدارا نتوان
خرگهی باید گرم وآتشی باید تیز
باده ای باید تلخ و خوش و رنگین و روان
مطربی جو بسر خم و تو در پیش بپای
[...]
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۹ - در مدح امیرابویعقوب یوسف برادر سلطان محمود گوید
همه گره گره است آن دو زلف چین بر چین
گره به غالیه و چین به مشک ناب عجین
شکسته زلف تو تازه بنفشه طبریست
رخ و دو عارض تو تازه لاله و نسرین
تو لاله دیدی و شمشاد پوش و سنبل تاج
[...]
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۰ - در مدح امیر ابو یعقوب یوسف بن ناصر الدین
ای روی نکو! روی سوی من کن و بنشین
زنهار ز من دور مدار آن لب شیرین
توسروی وبر پای نکوتر که بود سرو
نی نی که ترا سرو رهی زیبد بنشین
امروز مرا رای چنانست که تاشب
[...]
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۱ - نیز در مدح امیر یوسف بن ناصر الدین گوید
تا پرنیان سبز بورن کرد بوستان
با مصمت سپید همی گردد آسمان
تابرگ همچو غیبه زنگار خورده شد
چون جوشن زدوده شد آب اندر آبدان
تا شنبلید زرد پدید آمده ست، گشت
[...]
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۲ - در صفت خزان و مدح امیر ابوالمظفرنصر بن سبکتگین برادر سلطان محمود گوید
چو زر شدند رزان، از چه؟ از نهیب خزان
به کینه گشت خزان، با که؟ با ستاک رزان
هوا گسست، گسست از چه؟ بر گسست از ابر
ز چیست ابر؟ ندانی تو؟ از بخار و دخان
خزان قوی شد چون گل برفت، رفت رواست
[...]
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۳ - در تقاضای معاودت سلطان مسعود از اصفهان به غزنین پس از فوت محمود
ای برید شاه ایران از کجا رفتی چنین
نامه ها نزد که داری؟ بار کن! بگذار! هین
کی جدا گشتی ز شاه و چندگه بودی براه
چند گون دیدی زمان و چند پیمودی زمین
سست گشتی تو همانا کز ره دور آمدی
[...]
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۴ - در مدح سلطان مسعود و فتوحات او و کشتن او شیر را
بدان خوشی و بدان نیکویی لب و دندان
اگر به جان بتوانی خرید نیست گران
لب چنان را غازی به سیم و زر بفروخت
عجبتر از دل غازی دلی بُوَد به جهان؟
لطیفهایست در آن لب چنانکه نتوان گفت
[...]
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۵ - در وزارت یافتن خواجه احمد بن حسن میمندی بعد از عزل شش ساله
میغ بگشاد و دگرباره بیفروخت جهان
روزی آمد که توان داد از آن روز نشان
روزی آمد که چنین روز همی دید زمین
روزی آمد که چنین روز همی یافت زمان
بوستانی که بدو آب همی راه نیافت
[...]
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۶ - در مدح شمس الکفاة خواجه ابوالقاسم احمد بن حسن میمندی
مکن ای ترک مکن قدر چنین روز بدان
چون شد این روز، درین روز رسیدن نتوان
گر بناگوش تو چون سیم سپیدست چه سود
تو ندانی که بود شب ز پس روز نهان
نه تو آورده ای آیین بناگوش سپید
[...]
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۷ - در مدح شمس الکفات خواجه ابوالقاسم احمد بن حسن میمندی
آمد آن نو بهار توبهشکن
بازگشتی بکرد توبهٔ من
دوش تا یار عرضه کرد همی
بر من آن عارض چو تازه سمن
گفت وقت گل است باده بخواه
[...]
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۸ - در مدح خواجه احمد بن حسن میمندی وزیر گوید
نگار من آن لعبت سیمتن
مه خلخ و آفتاب ختن
برون آمداز خیمه و از دو زلف
بنفشه پریشیده بر نسترن
تماشا کنان گرد خیمه بگشت
[...]
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۹ - در مدح شمس الکفات احمد بن الحسن میمندی
گفتم گلست یا سمنست آن رخ و ذقن
گفتا یکی شکفته گلست و یکی سمن
گفتم در آن دو زلف شکن بیش یا گره
گفتایکی همه گره است و یکی شکن
گفتم چه چیز باشد زلفت در آن رخت
[...]
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۰ - در مدح خواجه ابوالفتح فرزند وزیرگوید
سیه زلف آن سرو سیمین من
همه تاب و پیچست و بند و شکن
نگار مرا سرو آزاد خوان
کنار من آن سرو بن را چمن
بلندی و سبزی بود سرو را
[...]
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۱ - در مدح خواجه ابوسهل دبیر وزیرامیر یوسف
اندر آمد به باغ باد خزان
گرد برگشت گرد شاخ رزان
رز دژم روی گشت و لرزه گرفت
عادت او چنین بود به خزان
رز چرا تراسدای شگفت ز باد
[...]
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۲ - در مدح خواجه ابوالحسن حجاج، علی بن فضل بن احمد گوید
بت من آن به دو رخ چون شکفته لاله ستان
چو دید روی مرا روی خویش کرد نهان
هر آینه که بهار اندرون شود به حجاب
در آن زمان که برون آید از حجاب خزان
چو روی خویش بپوشید روز من بشکست
[...]
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۳ - در مدح خواجه ابوالحسن حجاج علی بن فضل بن احمد گوید
پیچان درختی نام او نارون
چون سرو زرین پر عقیق یمن
نازنده چون بالای آن زاد سرو
تابنده چون رخسار آن سیمتن
شاخش ملون همچو قوس قزح
[...]
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۴ - در مدح عمیدالملک خواجه ابوبکر علی بن حسن قهستانی عارض سپاه
دی به سلام آمد نزدیک من
ماه من آن لعبت سیمین ذقن
بازنخی چون سمن و با تنی
چون گل سوری به یکی پیرهن
تازان چون کبک دری برکمر
[...]
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۵ - در مدح خواجه ابوبکر حصیری ندیم سلطان محمود گوید
چند ازین تنگدلی ای صنم تنگ دهان
هر زمانی مکن ای روی نکو روی گران
می چنان خرد نیی تو که ندانی بدونیک
ناز بیوقت مکن وقت همه چیز بدان
خوبرویان را پیوسته بود قصد به دل
[...]
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۶ - نیز در مدح خواجه فاضل ابوبکر حصیری ندیم سلطان گوید
ای پسر نیز مرا سنگدل و تند مخوان
تندی و سنگدلی پیشه تست ای دل و جان
گر مثل گویم چشم تو بماند به دگر
هر زمان دست گرستن کنی و دست فغان
دوش باری چه سخن گفتم با تو صنما
[...]