گنجور

سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۷ - قطعه

 

اندرین ایام کآسایش نمی‌یابند انام

حکم بر ارباب علم اهل جهالت می‌کنند

کافران با نامسلمانان این امت مدام

تا مسلمان را بیازارند آلت می‌کنند

وآنکه را در نفس خیری نیست مشتی بدسرشت

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۸

 

هرکه همچون من و تو از عدم آمد بوجود

همه دانند که از بهر سجود آمد و جود

تا بسی محنت خدمت نکشد همچو ایاز

مرد همکاسهٔ نعمت نشود با محمود

هرکه مانند خضر آب حیات دین یافت

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۹

 

کم خور غم تنی که حیاتش بجان بود

چیزی طلب که زندگی جان بآن بود

هیچش ز تخم عشق معطل روا مدار

تا در زمین جسم تو آب روان بود

آنکس رسد بدولت وصی که مر ورا

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۰

 

در عجبم تا خود آن زمان چه زمان بود

کآمدن من بسوی ملک جهان بود

بهر عمارت سعود را چه خلل شد

بهر خرابی نحوس را چه قران بود

بر سرخاکی که پایگاه من و تست

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۱

 

حسن هرجا که در جهان برود

عشق در پی چو بی‌دلان برود

حسن هرجا به دل‌ستانی رفت

عشق بر کف نهاده جان برود

حسن لیلی‌صفت چو حکمی کرد

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۲

 

چو دل عاشق روی جانان شود

دل از نور او سر به سر جان شود

از آثار عشقش نباشد عجب

اگر کافر دین مسلمان شود

گر از پرده پیدا کند {آن} دو رخ

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۳

 

چو دلبرم سر درج مقال بگشاید

ز پستهٔ شکرافشان زلال بگشاید

چو مرده زنده شوم گر بخنده آب حیات

از آن دو شکر شیرین مقال بگشاید

چو غنچه گل علم خویش در نوردد زود

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۴

 

ای مقبل ار سعادت دنیات رو نماید

وآن زشت رو بچشم بد تو نکو نماید

از برقعی که تازه بود رنگ او بخوبی

این کهنه گنده پیر بتو روی نو نماید

امروزه غره ای تو بدین خوب رو و بی شک

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۵

 

نگارا کار عشق از من نیاید

ز بلبل جز سخن گفتن نیاید

خرد اسرار عشقت فهم نکند

ز نابینا گهر سفتن نیاید

ننالد بهر تو جز زنده جانی

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۶

 

ای قوم درین عزا بگریید

بر کشتهٔ کربلا بگریید

با این دل مرده خنده تا چند

امروز درین عزا بگریید

فرزند رسول را بکشتند

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۷

 

ای ز لعل لب تو چاشنی قند و شکر

وی ز نور رخ تو روشنی شمس و قمر

خسرو ملک جمالی تو و اندر سخنم

ذکر شیرینی تو هست چو در آب شکر

سر خود نیست دلی را که تو باشی مطلوب

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۸

 

نقاب از رخ خوب آن خوش پسر

برانداز و در صورت جان نگر

چو رنگ و چو بوی اندرو حسن و لطف

در آمیخته هردو با یکدگر

خرد مست آن نرگس دلفریب

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۹

 

ای صبا گر سوی تبریز افتدت روزی گذر

سوی درگاهِ شهِ عادل رسان از ما خبر

پادشاه وقت غازان را اگر بینی بگو

کای همه ایام تو میمون ترا روز ظفر

اصل چنگزخان نزاده چون تو فرعی پاک دین

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۰

 

پستهٔ آن بت شکّر لب شیرین گفتار

بسخن بر من شوریده شکر کرد نثار

از سخن گلشکری کرد و بمن داد بلطف

گل بلبل سخن و طوطی شکر گفتار

مست بودم که مرا کشت و دگر جان بخشید

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۱

 

بعشق ای پسر جان و دل زنده دار

دل و جان بی عشق ناید بکار

بدو درفگن خویشتن را بسوز

بچوبی بر او آتشی زنده دار

از آن پیش کآهنگ رفتن کند

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۲

 

چند گفتم که فراموش کنم صحبت یار

یاد او می دهدم رنگ گل و بوی بهار

بلبل از وصلت گل بانگ برآورده چنانک

در چمن ناله کند مرغ جدا مانده ز یار

چون ز چنگ غمش آهنگ فغان پست کنم

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۳

 

ای بت سنگ دل و ای صنم سیم عذار

بر رخ خوب تو عاشق فلک آینه دار

ناگهان چون بگشادی در دکان جمال

گل فروشان چمن را بشکستی بازار

سورهٔ یوسف حسن تو همی خواند مگر

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۴

 

من بلبلم و رخ تو گلزار

تو خفته من از غم تو بیدار

جانا تو بنیکویی فریدی

وین زلف چو عنبر تو عطار

گفتم که چو روی گل ببینم

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۵

 

گفتند ماه و خور که چو پیدا شد آن نگار

ما در حنای عزل گرفتیم دست کار

در چشم همتست خیال تو چون عروس

بر دست قدرتست جمال تو چون نگار

گر خوانده بود بلبل لَّحانِ طبع من

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۶

 

الا ای صبا ساعتی بار بر

ز بنده سلامی سوی یار بر

بدان دل‌ستان ره به پرسش طلب

بدان گلسِتان بو به آثار بر

ببر جان و بر خاک آن در فشان

[...]

سیف فرغانی
 
 
۱
۲۴۵
۲۴۶
۲۴۷
۲۴۸
۲۴۹
۳۷۶