گنجور

ملک‌الشعرا بهار » چهارپاره‌ها » افکار پریشان

 

از بر این کرهٔ پست حقیر

زیر این قبهٔ مینای بلند

نیست خرسند کس از خرد و کبیر

من چرا بیهده باشم خرسند

شده‌ام در همه اشیا باریک

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » چهارپاره‌ها » سرود کبوتر

 

بیایید ای کبوترهای دلخواه

سحرگاهان که این مرغ طلایی

بپرید از فراز بام و ناگاه

ببینمتان به قصد خودنمایی

بدن کافورگون پاها چو شنگرف

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » چهارپاره‌ها » خمسه‌ مسترقه

 

سیصد و شصت و پنج‌ و ربعی روز

مدت سال بود و هست مدام

ماه سی روز بود و پنج دگر

بد به پایان سال‌، پنجی نام

گشت پنجی فزوده آخر سال

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » چهارپاره‌ها » کسری و دهقان

 

شاه انوشیروان به موسم دی

رفت بیرون ز شهر بهر شکار

در سر راه دید مزرعه‌ای

که در آن بود مردم بسیار

*‌

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » چهارپاره‌ها » مرغ شباهنگ

 

برشو ای رایت روز از در شرق

بشکف ای غنچهٔ صبح از بر کوه

دهر را تاج زر آویز به فرق

کامدم زین شب مظلم به‌ستوه

*

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » چهارپاره‌ها » بنای یادگار

 

در دهر بزرگ یادگاری

کردم ز برای خویش بنیاد

بنیاد بنای پایداری

بی‌یاری دست من شد ایجاد

*

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۳۱ - پوشکین

 

ای پوشکین درود فرستم تو را درود

وز اهل دل پیام رسانم تو را پیام

آثار تو خجسته بود ای خجسته‌مرد

اشعار تو ستوده بود ای ستوده‌نام

بستی میان به خدمت مردم، ز روی مهر

[...]

رهی معیری