گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

بیایید ای کبوترهای دلخواه

سحرگاهان که این مرغ طلایی

بپرید از فراز بام و ناگاه

ببینمتان به قصد خودنمایی

بدن کافورگون پاها چو شنگرف

فشاند پر ز روی برج خاور

به گرد من فرود آیید چون برف

کشیده سر ز پشت شیشهٔ در

فرو خوانده سرود بی گناهی

کشیده عاشقانه بر زمین دم

به گوشم‌، با نسیم صبحگاهی

نوید عشق آید زان ترنم

سحرگه سرکنید آرام آرام

نواهای لطیف آسمانی

سوی عشاق بفرستید پیغام

دمادم با زبان بی‌زبانی

مهیا ای عروسان نو آیین

که بگشایم در آن آشیان من

خروش بال‌هاتان اندر آن حین

رود از خانه سوی کوی و برزن

شود گوبی در از خلد برین باز

چو من بر رویتان بگشایم اندر

کنید افرشته‌وش یکباره پرواز

به گردون دوخته ‌پر، یک به دیگر

شوند افرشتگان از چرخ نازل

به‌ زعم مردمان باستانی

شما افرشتگان از سطح منزل

بگیرید اوج و گردید آسمانی

نیاید از شما در هیچ حالی

وگر مانید بس بی ‌آب و دانه

نه فریادی و نه قیلی و قالی

بجز دلکش سرود عاشقانه

فرود آیید ای یاران از آن بام

کف‌‌اندر‌کف‌زنان و رقص‌رقصان

نشینید از بر این سطح آرام

که‌ اینجا نیست جز من هیچ انسان

بیایید ای رفیقان وفادار

من اینجا بهرتان افشانم ارزن

که دیدار شما بهر من زار

به است از دیدن مردان برزن