شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱ - دریاچه اشک
طبعم از لعل تو آموخت درافشانیها
ای رخت چشمه خورشید درخشانیها
سرو من صبح بهار است به طرف چمن آی
تا نسیمت بنوازد به گلافشانیها
گر بدین جلوه به دریاچه اشکم تابی
[...]
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲ - آشیان عنقا
زین همرهان همراز من تنها تویی تنها بیا
باشد که در کام صدف گوهر شوی یکتا بیا
یارب که از دریادلی خود گوهر یکتا شوی
ای اشک چشم آسمان در دامن دریا بیا
ما ره به کوی عافیت دانیم و منزلگاه انس
[...]
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳ - سوز و ساز
باز کن نغمه جانسوزی از آن ساز امشب
تا کنی عقده اشک از دل من باز امشب
ساز در دست تو سوز دل من می گوید
من هم از دست تو دارم گله چون ساز امشب
مرغ دل در قفس سینه من می نالد
[...]
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴ - ساز حبیب
صدای سوز دل شهریار و ساز حبیب
چه دولتی است به زندانیان خاک نصیب
به هم رسیده در این خاکدان ترانه و شعر
چو در ولایت غربت دو همزبان غریب
روان دهد به سر انگشت دلنواز به ساز
[...]
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵ - نقش حقایق
ای چشم خمارین که کشد سرمه خوابت
وی جام بلورین که خورد باده نابت
خواهم همه شب خلق به نالیدن شبگیر
از خواب برآرم که نبینند به خوابت
ای شمع که با شعله دل غرقه به اشکی
[...]
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶ - مرغ زخمی
ای جگر گوشه کیست دمسازت
با جگر حرف میزند سازت
تار و پودم در اهتزاز آرد
سیم ساز ترانهپردازت
حیف نای فرشتگانم نیست
[...]
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷ - دل درویش نوازت
ای چشم خمارین، تو و افسانه نازت
وی زلف کمندین، من و شبهای درازت
شبها منم و چشمک محزون ثریا
با اشک غم و زمزمه راز و نیازت
بازآمدی ای شمع که با جمع نسازی
[...]
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸ - خودپرستی خداپرستی
تا چشم دل به طلعت آن ماه منظر است
طالع مگو که چشمهٔ خورشید خاور است
کافر نه ایم و بر سرمان شور عاشقی است
آنرا که شور عشق به سر نیست کافر است
آتش مزن به خرمن دلها که تخت جم
[...]
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹ - دیدار آشنا
ماهم که هالهای به رخ از دود آهش است
دائم گرفته چون دل من روی ماهش است
دیگر نگاه وصف بهاری نمیکند
شرح خزان دل به زبان نگاهش است
دیدم نهان فرشتهٔ شرم و عفاف او
[...]
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰ - بر سر خاک ایرج
ایرجا سر بِدَرآور که امیر آمده است
چه امیری که به عشق تو اسیر آمده است
چون فرستاده سیمرغ به سهراب دلیر
نوشداروست ولی حیف که دیر آمده است
گوئی از چشم نظرباز تو بی پروا نیست
[...]
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱ - یکشب با قمر
از کوری چشم فلک امشب قمر اینجاست
آری قمر امشب به خدا تا سحر اینجاست
آهسته به گوش فلک از بنده بگوئید
چشمت ندود این همه یک شب قمر اینجاست
آری قمر آن قمری خوشخوان طبیعت
[...]
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲ - همت ای پیر
پا شو ای مست که دنیا همه دیوانهٔ توست
همه آفاق پر از نعرهٔ مستانهٔ توست
در دکان همه بادهفروشان تخته است
آن که باز است همیشه در میخانهٔ توست
دست مشاطهٔ طبع تو بنازم که هنوز
[...]
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳ - زکات زندگی
شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردن است
روز ستاره تا سحر تیره به آه کردن است
متن خبر که یک قلم بی تو سیاه شد جهان
حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردن است
چون تو نه در مقابلی عکس تو پیش رو نهیم
[...]
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴ - سپاه من
منم که شعر و تغزل پناهگاه من است
چنانکه قول و غزل نیز در پناه من است
صفای گلشن دلها به ابر و باران نیست
که این وظیفه محول به اشک و آه من است
صلای صبح تو دادم به نالهٔ شبگیر
[...]
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵ - چراغ هدایت
کنون که فتنه فرا رفت و فرصت است ای دوست
بیا که نوبت انس است و الفت است ای دوست
دلم به حال گل و سرو و لاله میسوزد
ز بس که باغ طبیعت پرآفت است ای دوست
مگر تاسفی از رفتگان نخواهی داشت
[...]
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶ - کاروان بیخبر
کاروان آمد و دلخواه به همراهش نیست
با دل این قصه نگویم که به دلخواهش نیست
کاروان آمد و از یوسف من نیست خبر
این چه راهیست که بیرون شدن از چاهش نیست
ماه من نیست در این قافله راهش ندهید
[...]
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷ - چشم انتظار
ندار عشقم و با دل سر قمارم نیست
که تاب و طاقت آن مستی و خمارم نیست
دگر قمار محبت نمیبرد دل من
که دستِ بردی از این بختِ بدبیارم نیست
من اختیار نکردم پس از تو یار دگر
[...]
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸ - فریده
هیچ آفریدهای به جمال فریده نیست
این لطف و این عفاف به هیچ آفریده نیست
آن سروناز هم که به باغ ارم در است
فرد و فرید هست و لیکن فریده نیست
نرگس دریده چشم به دیدار او ولی
[...]
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹ - انتحار تدریجی
خجل شدم ز جوانی که زندگانی نیست
به زندگانی من فرصت جوانی نیست
من از دو روزه هستی به جان شدم بیزار
خدای شکر که این عمر جاودانی نیست
همه به گریه ابر سیه گشودم چشم
[...]
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰ - کنج فنا
سری به سینه خود تا صفا توانی یافت
خلاف خواهش خود تا خدا توانی یافت
در حقایق و گنجینه ادب قفل است
کلید فتح به کنج فنا توانی یافت
به هوش باش که با عقل و حکمت محدود
[...]