عراقی » لمعات » لمعۀ بیست و هشتم
من کل معنیلطیف احتسیقدحاً
و کل ناطقة فیالکون تطربنی
مرا چو دل بخرابات میبرد هر دم
بگرد اهل مناجات و زهد کیگردم؟
عراقی » لمعات » لمعۀ بیست و هشتم
الحمدلله علیاننی
کضفدع ساکنة فیالیم
ان هیفاهت ملأت فاها
اوسکتت مائت من الغم
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱
ای رستخیز ناگهان وی رحمت بیمنتها
ای آتشی افروخته، در بیشه اندیشهها
امروز خندان آمدی، مفتاح زندان آمدی
بر مستمندان آمدی، چون بخشش و فضل خدا
خورشید را حاجب تویی ، اومید را واجب تویی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲
ای طایِرانِ قُدْسْ را عشقَت فُزوده بالها،
در حلقهٔ سودایِ تو روحانیانْ را حالها،
در «لا اُحِبُّ الْآفِلین»، پاکی ز صورتها، یَقین؛
در دیدههای غیببین، هر دَم زِ تو تِمثالها.
افلاکْ از تو سرنگون، خاک از تو چونْ دریایِ خون؛
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳
ای دل چه اندیشیدهای در عذر آن تقصیرها؟
زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا
زان سوی او چندان کرم زین سو خلاف و بیش و کم
زان سوی او چندان نعم زین سوی تو چندین خطا
زین سوی تو چندین حسد چندین خیال و ظن بد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴
اِی یوسفِ خوشنام ما، خوش میروی بر بامِ ما
ای دَرشکسته جامِ ما، ای بردَریده دامِ ما،
ای نورِ ما، ای سورِ ما، ای دولتِ منصورِ ما،
جوشی بِنِه در شورِ ما؛ تا مِی شَوَد انگورِ ما
ای دلبر و مقصودِ ما، ای قبله و معبودِ ما،
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵
آن شکل بین وان شیوه بین وان قد و خد و دست و پا
آن رنگ بین وان هنگ بین وان ماه بدر اندر قبا
از سرو گویم یا چمن از لاله گویم یا سمن
از شمع گویم یا لگن یا رقص گل پیش صبا
ای عشق چون آتشکده در نقش و صورت آمده
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶
بگریز ای میر اجل از ننگ ما از ننگ ما
زیرا نمیدانی شدن همرنگ ما همرنگ ما
از حملههای جند او وز زخمهای تند او
سالم نماند یک رگت بر چنگ ما بر چنگ ما
اول شرابی درکشی سرمست گردی از خوشی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷
بنشستهام من بر درت تا بوک برجوشد وفا
باشد که بگشایی دری گویی که برخیز اندرآ
غرقست جانم بر درت در بوی مشک و عنبرت
ای صد هزاران مرحمت بر روی خوبت دایما
ماییم مست و سرگران فارغ ز کار دیگران
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸
جزوی چه باشد کز اجل اندر رباید کل ما
صد جان برافشانم بر او گویم هنییا مرحبا
رقصان سوی گردون شوم زان جا سوی بیچون شوم
صبر و قرارم بردهای ای میزبان زوتر بیا
از مه ستاره میبری تو پاره پاره میبری
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹
من از کجا پند از کجا، باده بگردان ساقیا
آن جام جان افزای را، برریز بر جان ساقیا
بر دست من نِه جام جان، ای دستگیر عاشقان
دور از لب بیگانگان، پیش آر پنهان ساقیا
نانی بده نان خواره را، آن طامع بیچاره را
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰
مهمان شاهم هر شبی بر خوان احسان و وفا
مهمان صاحبدولتم که دولتش پاینده با
بر خوان شیران یک شبی بوزینهای همراه شد
استیزهرو گر نیستی او از کجا شیر از کجا
بنگر که از شمشیر شه در قهرِمان خون میچکد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱
ای طوطی عیسی نفس وی بلبل شیرین نوا
هین زُهره را کالیوه کن زان نغمههای جانفزا
دعوی خوبی کن بیا تا صد عدو و آشنا
با چهرهای چون زعفران با چشم تر آید گوا
غم جمله را نالان کند تا مرد و زن افغان کند
[...]