گنجور

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴

 

از پرده برون آمد، ساقی، قدحی در دست

هم پردهٔ ما بدرید، هم توبهٔ ما بشکست

بنمود رخ زیبا، گشتیم همه شیدا

چون هیچ نماند از ما آمد بر ما بنشست

زلفش گرهی بگشاد بند از دل ما برخاست

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵

 

دو اسبه پیک نظر می‌دوانم از چپ و راست

به جست و جوی نگاری، که نور دیدهٔ ماست

مرا، که جز رخ او در نظر نمی‌آید

دو دیده از هوس روی او پر آب چراست؟

چو غرق آب حیاتم چه آب می‌جویم؟

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶

 

شوری ز شرابخانه برخاست

برخاست غریوی از چپ و راست

تا چشم بتم چه فتنه انگیخت؟

کز هر طرفی هزار غوغاست

تا جام لبش کدام می داد؟

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷

 

از میکده تا چه شور برخاست؟

کاندر همه شهر شور و غوغاست

باری، به نظاره‌ای برون آی

کان روی تو از در تماشاست

پنهان چه شوی؟ که عکس رویت

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸

 

باز مرا در غمت واقعه جانی است

در دل زارم نگر، تا به چه حیرانی است

دل که ز جان سیر گشت خون جگر می‌خورد

بر سر خوان غمت باز به مهمانی است

چون دل تنگم نشد شاد به تو یک زمان

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹

 

ز خواب، نرگس مست تو سر گران برخاست

خروش و ولوله از جان عاشقان برخاست

چه سحر کرد ندانم دو چشم جادوی تو؟

که از نظارگیان ناله و فغان برخاست

به تیر غمزه، ازین بیش، خون خلق مریز

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰

 

ناگه از میکده فغان برخاست

ناله از جان عاشقان برخاست

شر و شوری فتاد در عالم

های و هویی از این و آن برخاست

جامی از میکده روان کردند

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱

 

مهر مهر دلبری بر جان ماست

جان ما در حضرت جانان ماست

پیش او از درد می‌نالم ولیک

درد آن دلدار ما درمان ماست

بس عجب نبود که سودایی شوم

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲

 

چنین که حال من زار در خرابات است

می مغانه مرا بهتر از مناجات است

مرا چو می‌نرهاند ز دست خویشتنم

به میکده شدنم بهترین طاعات است

درون کعبه عبادت چه سود؟ چون دل من

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳

 

ندیده‌ام رخ خوب تو، روزکی چند است

بیا، که دیده به دیدارت آرزومند است

به یک نظاره به روی تو دیده خشنود است

به یک کرشمه دل از غمزهٔ تو خرسند است

فتور غمزهٔ تو خون من بخواهد ریخت

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴

 

جانا، نظری، که دل فگار است

بخشای، که خسته نیک زار است

بشتاب، که جان به لب رسید است

دریاب کنون، که وقت کار است

رحم آر، که بی‌تو زندگانی

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵

 

دل، چو در دام عشق منظور است

دیده را جرم نیست، معذور است

ناظرم در رخت به دیدهٔ دل

گرچه از چشم ظاهرم دور است

از شراب الست روز وصال

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶

 

ساز طرب عشق که داند که چه ساز است؟

کز زخمهٔ آن نه فلک اندر تک و تاز است

آورد به یک زخمه، جهان را همه، در رقص

خود جان و جهان نغمهٔ آن پرده‌نواز است

عالم چو صدایی است ازین پرده، که داند

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷

 

در کوی خرابات، کسی را که نیاز است

هشیاری و مستیش همه عین نماز است

آنجا نپذیرند صلاح و ورع امروز

آنچ از تو پذیرند در آن کوی نیاز است

اسرار خرابات به جز مست نداند

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸

 

طرهٔ یار پریشان چه خوش است

قامت دوست خرامان چه خوش است

خط خوش بر لب جانان چه نکوست

سبزه و چشمهٔ حیوان چه خوش است

از می عشق دلی مست و خراب

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹

 

در سرم عشق تو سودایی خوش است

در دلم شوقت تمنایی خوش است

ناله و فریاد من هر نیم‌شب

بر در وصلت تقاضایی خوش است

تا نپنداری که بی‌روی خوشت

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰

 

رخ نگار مرا هر زمان دگر رنگ است

به زیر هر خم زلفش هزار نیرنگ است

کرشمه‌ای بکند، صدهزار دل ببرد

ازین سبب دل عشاق در جهان تنگ است

اگر برفت دل از دست، گو: برو، که مرا

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱

 

شاد کن جان من، که غمگین است

رحم کن بر دلم، که مسکین است

روز اول که دیدمش گفتم:

آنکه روزم سیه کند این است

روی بنمای، تا نظاره کنم

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲

 

مشو، مشو، ز من خسته‌دل جدا ای دوست

مکن، مکن، به کف اندُهم رها ای دوست

برس، که بی‌تو مرا جان به لب رسید، برس

بیا که بر تو فشانم روان، بیا ای دوست

بیا، که بی‌تو مرا برگ زندگانی نیست

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳

 

کی ببینم چهرهٔ زیبای دوست؟

کی ببوسم لعل شکرخای دوست؟

کی درآویزم به دام زلف یار؟

کی نهم یک لحظه سر بر پای دوست؟

کی برافشانم به روی دوست جان؟

[...]

عراقی
 
 
۱
۱۴۶۷
۱۴۶۸
۱۴۶۹
۱۴۷۰
۱۴۷۱
۶۴۶۲