امامی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
در محیطی فکنده ام زورق
که دو عالم از اوست مستغرق
نتوان زورق از محیط شناخت
نه وجود محیط از زورق
آب شد زورق وز سیر آسود
[...]
امامی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
دوش جام وصل جانان خوردهام
بادهها از ساغر جان خوردهام
جای آن است ار نگنجم در جهان
زآن که جام از دست جانان خوردهام
جان همینازد ز لفظ عذب من
[...]
امامی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴
گفتم که فروغی ز لب لعل تو دیدم
گفتا رقم دلشدگان بر تو کشیدم
گفتم خبرت هست که خون می شودم دل
گفتا ز می خون دلت نیز شنیدم
گفتم که دل از عشق تو بی صبر و قراراست
[...]
امامی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵
ای شده پای بند جان طره مشکبار تو
برده مرا قرار دل سنبل بی قرار تو
از پی آنکه تا کند هر سحری صبوحی ای
از می لعل اشک من، نرگس پر خمار تو
روی مرا بخون دل کرد نگار و می کند
[...]
امامی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶
ای شده جان در سر سودای تو
برده دلم مشک سمای تو
در چمن حسن خرامان ندید
چشم جهان سرو ببالای تو
بر فلک حسن فروزان نگشت
[...]
امامی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷
تا کی زنی ز مشک سیه بر زره گره
تا چند ماهرا کشی اندر خم زره
ماهی، باختیار، چو ماهی زره مپوش
روباز کن ز حلقه مشکین زره گره
گردم زند ز زلف تو اندر بر بتان
[...]
امامی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
سواد لعل تو ای فتنه ی مسلمانی
بیاض جزع تو ای آفتاب روحانی
محیط نقطه حسن است در جهانگیری
مدار مرکز کفر است در مسلمانی
چو مرده زنده کند عیسی لبت زان پس
[...]
امامی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱
دلبر که به حسن او نبودست و نه هست
آمد بر من دوش نه هشیار، نه مست
او مست زباده بود و من مست از حسن
او آمده در عتاب و من رفته ز دست
امامی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲
در عالم عشق طور، طور غم تست
در دور زمانه جور، جور غم تست
در ساغر دیده زان مدامست مرا
خونابه ی دل که دور، دور غم تست
امامی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳
آن شب که ملازم فروغ روز است
و آنروز که شب بروز مهرافروز است
عقد شکن زلف بت سیم تن است
خورشید رخ خوش پسر زر دوز است
امامی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴
راهی ز زبان ما بدل پیوستست
کاسرار جهان جان در آن ره بستست
تا هست زبان بسته، گشاده است آنرا
چون گشت زبان گشاده آن ره بستست
امامی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵
تا حاصل دردم سبب درمان گشت
پستیم بلندی شد و کفر ایمان گشت
جان و دل و تن حجاب ره بود و کنون
تن دل شد دل جان شد و جان جانان گشت
امامی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶
کی فتنه ی نرگس تو در خواب شود
چند از رخ تو زلف تو در تاب شود
لؤلؤ بنما، ز لعل، تا درّ خوشاب
در کام صدف ز شرم او آب شود
امامی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷
شیرین دهنت چون صفت جان دارد
خود را سزد ار، ز دیده پنهان دارد
آن چشمه که خضر یافت زو آب حیات
لعل تو بهر لطیفه ی آن دارد
امامی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸
هرگه که دل خسته در آن می کوشد
کز ساغر چشمم، می لعلت نوشد
عناب لبت، مردمک چشم مرا
گوید: مگرت هنوز خون می جوشد؟
امامی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹
ز آن پیش مرا که روح در پرده شود
نشگفت گر از روح تو پرورده شود
لطفی کند آزرده دلم را نفسی
لعلت که ز لطف نفس آورده شود
امامی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰
نشناخته ای، ای دل بیدانش و درد
خاک از زر و سنگ از گهر و خار از ورد
در سایه فسرده، لاف خورشید زنی
ای سایه دیوار طبیعت پر ورد
امامی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱
بی روی تو، ای شیفته از روی تو خور
دریا گردد، کنارم از خون جگر
در آرزویت، چو مویت اندر تابم
تا بر دگری تافتی ای نور بصر
امامی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲
جانا می لعل ارغوانیت که داد
دو شینه شراب کامرانیت که داد
مطرب چه ترانه زد حریف تو که بود
ساقیت که بود و دوستکانیت که داد
امامی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳
ای دل غم این جهان بیهوده مخور
بیهوده نئی غمان بیهوده مخمور
چون بوده گذشت و، نیست نابوده پدید
خوش باش و غم جهان بیهوده مخور