گنجور

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۱

 

از زلف تو صد هزار منزل

تا روی تو وسمه خطرناک

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۲

 

یاد لب تو در شب تاریک میکنم

اندیشه بین که باز چه باریک میکنم

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۳

 

ز نان و آب که اصل حیات آدمی اند

ملال گیرد چون بگذرد ز اندازه

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۴

 

کس چه داند که میانی و دهانی داری

گر نبندی کمر ای دلبر و لب نگشائی

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۵

 

ای صورت تو آیت زیبائی و خوشی

وی قامت تو غایت رعنائی و کشی

صورت نیافت عقل تو عقل مصوری

گر نقش جان ندید تو جان منقشی

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۶

 

طنز کنی هر زمان که از تو چه دارم

آه از آن شوخ دیدگان که تو داری

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۷

 

سوزی است مرا در دل اما نه چنان سوزی

سوزی که وجود من بر باد دهد روزی

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۳

 

جشن فرخنده نوروز جهان افروز است

هر دلی بر سپه نور طرب پیروز است

آفتاب ار به حمل آمد و بفروخت جهان

آفتابی که بجامی است جهان افروز است

پشت بر کار جهان آر، که راه این راه است

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴

 

رو که میدان جهان میدان توست

گوی خوبی در خم چوکان توست

زمرد کردون و لعل آفتاب

در رکاب خلعت مرجان توست

لولوی و یاقوت را در بحر و کان

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة » شمارهٔ ۱

 

در دیدهٔ هرک توتیای تو بود

سلطانِ زمانه و گدای تو بود

البتّه کمالِ هیچ کس را نرسد

آنجا که جلالِ کبریای تو بود

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة » شمارهٔ ۲

 

کی عقل به سر حدِّ جمالِ تو رسد

بی جان به سراچهٔ وصالِ تو رسد

گر جملهٔ ذرّاتِ جهان دیده شود

ممکن نبود که در جمالِ تو رسد

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة » شمارهٔ ۳

 

انصاف ز اختلافِ ایامِ فرق

پیدا کردی به گفتِ حق را الحق

آنجا که کمالِ کبریای قدم است

توحیدِ من و تو کفر باشد مطلق

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة » شمارهٔ ۴

 

هر چند که روشنی فزاید خورشید

در دیدهٔ خفّاش نیاید خورشید

دل طاقتِ نورِ تو کجا دارد پس

آنجای که خفّاش نماید خورشید

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة » شمارهٔ ۵

 

این سودا را نمی‌توان کرد نهان

در کاسهٔ سر باشد و در کیسهٔ جان

اندر سر و سینه رو طلب کن اثرش

کاو را نتوان دید بدین دیده عیان

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة » شمارهٔ ۶

 

دل گفت که ای جانِ من آن زهره کِراست

کز خاکِ درِ تو توتیا یارد خواست

از ذات منزّهی و از عیب جدا

تو پاکی و بر تو « قُلْ هُوَ اللَّهُ » گُواست

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة » شمارهٔ ۷

 

در دایرهٔ وجود موجود تویی

مقصود نگویمت که معبود تویی

گر در غزلی نامِ خط و زلف برم

می‌دان که بهانه است، مقصود تویی

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة » شمارهٔ ۸

 

یاری که منزّه آمد از شبه و بدل

دریاب او را به علمِ ذوقی و عمل

کی ذاتِ مقدّسش نماید به تو روی

از فاوِ منِ والی و فی و هَلّ و بَل

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة » شمارهٔ ۹

 

مشغولِ هوا تو را کجا بشناسد

خود کیست که عقل از هوا بشناسد

این کار به بازوی تنِ خاکی نیست

هو نور[ر]ی باید که تو را بشناسد

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة » شمارهٔ ۱۰

 

آن را که دلش خانهٔ توحید بود

در کون و مکان طالبِ تجرید بود

وآن را که شب و روز بود بر درِ او

شبها همه قدر و روزها عید بود

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة » شمارهٔ ۱۱

 

پیدا و نهان و شادی و غم همه اوست

بنیاد وجودِ سست و محکم همه اوست

خواهی که چو خورشید ببینی او را

در بند زخود دیده و عالم همه اوست

اوحدالدین کرمانی
 
 
۱
۱۲۶۲
۱۲۶۳
۱۲۶۴
۱۲۶۵
۱۲۶۶
۶۴۵۴