گنجور

عطار » مصیبت نامه » بخش پنجم » بخش ۳ - الحكایة و التمثیل

 

چون ز دنیا شد جنید پاک دین

پس جنازهش برگرفتند از زمین

پر زنان مرغی سپید از آسمان

بر جنازه او نشست اندر میان

خلق چندان کاستین افشاندند

[...]

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش پنجم » بخش ۴ - الحكایة و التمثیل

 

گفت چون هاروت و ماروت از گناه

اوفتادند از فلک در قعر چاه

هر دو تن را سرنگون آویختند

تادرون چاه خون میریختند

هر دو تن را تشنگی در جان فتاد

[...]

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش پنجم » بخش ۵ - الحكایة و التمثیل

 

کاملی گفتست آن بیگانه را

کاخر ای خر چند روبی خانه را

چند داری روی خانه پاک تو

خانه چاهی کن برافکن خاک تو

تا چو خاک تیره برگیری ز راه

[...]

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش پنجم » بخش ۶ - الحكایة و التمثیل

 

دید بوموسی مگر یک شب بخواب

بر سر خود عرش همچون آفتاب

روز دیگر رفت سوی بایزید

زانکه بوموسی ز جان بودش مرید

گفت تا تعبیر خوابم او کند

[...]

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش پنجم » بخش ۷ - الحكایة و التمثیل

 

بود اندر مطبخ جم ای عجب

دیگ و کاسه در خصومت روز و شب

دیگ سنگین بود قصد جنگ کرد

کاسه زرین بود قصد سنگ کرد

هر دو تن از خشم در شور آمدند

[...]

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش پنجم » بخش ۸ - الحكایة و التمثیل

 

رفت سوی آسیائی بوسعید

آسیا را دید در گشتن مزید

ساعتی استاد آخر بازگشت

با گروه خویش صاحب راز گشت

گفت هست این آسیا استاد نیک

[...]

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش پنجم » بخش ۹ - الحكایة و التمثیل

 

چون ز لیلی گشت مجنون بی قرار

روز و شب شد همچو گردون بی قرار

خورد روز و خواب شب بدرود کرد

دیده از دریای دل چون رود کرد

پای در میدان رسوائی نهاد

[...]

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش پنجم » بخش ۱۰ - الحكایة و التمثیل

 

زین گدائی بر ایاز آشفته شد

این سخن در پیش سلطان گفته شد

پیش خویشش خواند حالی شهریار

گفت ازین پس با ایازت نیست کار

گر بود کاریت بیم کشتن است

[...]

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش ششم » بخش ۱ - المقالة السادسه

 

سالک آمد پیش عرش صعبناک

گفت ای سر حد جسم و جان پاک

هفت گلشن نقطهٔ پرگار تو

هشت جنت غرقهٔ انوار تو

اولین بنیاد در عالم توئی

[...]

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش ششم » بخش ۲ - الحكایة و التمثیل

 

سوی اسپاهان براه مرغزار

باز میآمد ملکشاه از شکار

مرغزاری ودهی بد پیش راه

کرد منزل وقت شام آنجایگاه

از غلامان چند تن بشتافتند

[...]

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش ششم » بخش ۳ - الحكایة و التمثیل

 

دید طفلی را مگر سفیان پیر

بلبلی را در قفس کرده اسیر

بلبل آنجا خویشتن را ممتحن

در قفس میزد بسی بی خویشتن

هر زمانی میدوید از پیش و پس

[...]

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش ششم » بخش ۴ - الحكایة و التمثیل

 

باغبانی سه خیار آورد خرد

تحفه را پیش نظام الملک برد

خورد یک نوباوه را حالی نظام

پس دوم خورد و سوم هم شد تمام

بودش از هر سوی بسیار از کبار

[...]

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش ششم » بخش ۵ - الحكایة و التمثیل

 

داد محمود آن یکی را مال خویش

کرد او را سرور عمال خویش

رفت مرد و مال او جمله بخورد

بعد از آن در گوشهٔ بنشست فرد

شاه چون از کار او آگاه شد

[...]

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش ششم » بخش ۶ - الحكایة و التمثیل

 

گفت چون تابوت موسی بر شتاب

دید فرعونش که میآورد آب

چارصد زیبا کنیزک همچو ماه

ایستاده بود پیش او براه

گفت با آن دلبران دلنواز

[...]

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش هفتم » بخش ۱ - المقالة السابعه

 

سالک آمد پیش کرسی دل شده

خاک زیر پایش از خون گل شده

پیش کرسی خیره بر جا ایستاد

همچو کرسی بر سر پا ایستاد

گفت ای صحن مرصع زان تو

[...]

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش هفتم » بخش ۲ - الحكایة و التمثیل

 

در رهی میرفت هارون الرشید

بود تابستان و آبی ناپدید

تشنگی غالب شد و در تف و تاب

چشم را بود ای عجب گربود آب

عابدی گفتش که ای شاه جهان

[...]

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش هفتم » بخش ۳ - الحكایة و التمثیل

 

رفت نوشروان درآن ویرانهٔ

دید سر بر خاک ره دیوانهٔ

ناله میکرد و چونالی گشته بود

حال گردیده بحالی گشته بود

از همه رسم جهان و آئین او

[...]

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش هفتم » بخش ۴ - الحكایة و التمثیل

 

خسروی قصری معظم ساز کرد

اوستاد کار کار آغاز کرد

در بر آن قصر زالی خانه داشت

از همه عالم همان ویرانه داشت

شاه را گفتند ای صاحب کمال

[...]

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش هفتم » بخش ۵ - الحكایة و التمثیل

 

ناگهی بهلول را خشکی بخاست

رفت پیش شاه ازوی دنبه خواست

آزمایش کرد آن شاهش مگر

تا شناسد هیچ باز از یکدیگر

گفت شلغم پاره باید کرد خرد

[...]

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش هفتم » بخش ۶ - فی التمثیل

 

بامدادی شهریار شاد کام

داد بهلول ستمکش را طعام

او بسگ داد آن همه تا سگ بخورد

آن یکی گفتش که هرگز این که کرد

از چنین شاهی نداری آگهی

[...]

عطار
 
 
۱
۱۱۷۹
۱۱۸۰
۱۱۸۱
۱۱۸۲
۱۱۸۳
۶۵۱۳