زین گدائی بر ایاز آشفته شد
این سخن در پیش سلطان گفته شد
پیش خویشش خواند حالی شهریار
گفت ازین پس با ایازت نیست کار
گر بود کاریت بیم کشتن است
تو نمیدانی کایاز آن من است
مرد گفت ای پادشاه حق شناس
گر ازان تست این ساعت ایاس
عشق نیست آن تو من اکنون شدم
عشق بردم وز میان بیرون شدم
گر کنی از وی فراقی حاصلم
چون توانی برد عشقش از دلم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شخصیت گدای قصه به خاطر علاقه و محبتش به ایاز (خدمتکار سلطان) نگران و آشفته میشود. او این موضوع را با سلطان در میان میگذارد و از سلطان میخواهد که اجازه ندهد ایاز دچار خطر و آسیب شود. مرد گدا به سلطان میگوید که عشق به ایاز برای او غیرقابلانکار است و حتی اگر مجبور شود از او فاصله بگیرد، نمیتواند عشقش را از دلش پاک کند. این شعر نشاندهندهٔ عمق احساسات و دشواریهای عشق است.
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که در یک موقعیت خاص، صحبت یا نظری که در مورد ایاز (که به معنای شخصی خدمتگزار و با وفا است) مطرح شده، باعث ناراحتی و بیقراری او شده است. این صحبت در مقابل سلطان بیان شده و این موضوع به نوعی به جایگاه و نقش ایاز در نزد سلطان اشاره دارد.
هوش مصنوعی: شاه به کسی که پیش او میآمد و به او نزدیک بود، گفت که از این پس دیگر نیازی به خدمتکار و ایاز ندارد.
هوش مصنوعی: اگر در کاری ترس از کشتن وجود داشته باشد، تو نمیدانی که این ترس از آن من است.
هوش مصنوعی: مرد به پادشاه گفت: ای پادشاه متوجه و شکرگزار، اگر این ساعت از آن توست، پس چرا درنگ میکنی؟
هوش مصنوعی: عشق حقیقی من نیست؛ حالا که به عشق روی آوردم، از خودم خارج شدهام و به چیزی دیگر تبدیل شدهام.
هوش مصنوعی: اگر از او جدا شوم، چه طور میتوانم عشقش را از دل خود ببرم؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.