گنجور

اوحدی » جام جم » بخش ۱۰۹ - در صفت عارف و عرفان

 

از کلیم آنکه او بپرهیزد

به گلیم تو کی فرو خیزد؟

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۱۱۹ - در ذکر معاد و تجرد کلی

 

باز فرمان رسد که: برخیزد

تن به جان، جان بتن درآویزد

اوحدی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٣٣۶

 

کسیکه اهل خرد باشد آن سزد از وی

که همچو روغن از آب از شراب بگریزد

ور اتفاق فتد ساعتیش با احباب

که بی حجاب به بنت العنب در آویزد

اگر ضعیف شرابست اندکی نوشد

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ٩ - مثنوی مجلس افروز

 

عشق در هر که شوق انگیزد

خون دل از دو دیده اش ریزد

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ٩ - مثنوی مجلس افروز

 

عشق هر جا که آتش انگیزد

بیگنه خون عاشقان ریزد

ابن یمین
 

شیخ محمود شبستری » سعادت نامه » باب اول » فصل دوم » بخش ۵ - تحقیق

 

سه در سه عداوت انگیزد

چاردر چار با هم آمیزد

شیخ محمود شبستری
 

شیخ محمود شبستری » سعادت نامه » باب اول » فصل سوم » بخش ۲ - عین الیقین

 

نقل و تحویل حاجت انگیزد

نانشسته چگونه برخیزد

شیخ محمود شبستری
 

شیخ محمود شبستری » سعادت نامه » باب اول » فصل سوم » بخش ۶ - حکایت

 

حق و باطل بهم نیامیزد

سایه از آفتاب بگریزد

شیخ محمود شبستری
 

شیخ محمود شبستری » سعادت نامه » باب اول » فصل سوم » بخش ۱۳ - حکایت

 

ز اهل سنت چو دیو بگریزد

همه با دیو مردم آمیزد

شیخ محمود شبستری
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

آن فتنه چو برخیزد صد فتنه برانگیزد

وان لحظه که بنشیند بس شور (بپا خیزد)

از خاک سر کویش خالی نشود جانم

گر خون من مسکین با خاک برآمیزد

ای ساقی آتش روی آن آب چو آتش ده

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

زان آب کزو آتش عشرت خیزد

در ده قدحی که عقل ازو بگریزد

از باده هر آنکسی که پرهیز کند

پرهیز ازو کزو نمی پرهیزد

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۰

 

با لعل تو آب آب حیوان ریزد

از شکّر شیرین تو شورانگیزد

اشکم که روان می شود از چشمه ی چشم

آبیست که از آتش دل می ریزد

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۲

 

گفتی که کسی که فتنه می انگیزد

خواجوست که آبروی خود می ریزد

ای خواجه درین محفل اگر فتنه منم

تو خوش بنشین که فتنه بر می خیزد

خواجوی کرمانی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶

 

گر وقت سحر، بادی از کوی تو برخیزد

هر جا که دلی باشد در دامنش آویزد

آن شعله که دل سوزد، از مهر تو افروزد

وان باد که جان بخشد، از زلف تو برخیزد

هر دل که برد چشمت، در دست غم اندازد

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۳

 

هر لحظه ز من ناله نو می‌خیزد

پیری ز تنم خرابه‌ای انگیزد

پوسیده شدست خانه آب و گلم

هر جه که نهم دست فرو می‌ریزد

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۷

 

... م که همیشه آب خود می‌ریزد

افتاده ز پا، وز آن نمی‌پرهیزد

بر پای کنش به دست خویش از سر لطف

ای یار، که از دست تو برمی‌خیزد

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۴۸ - باز گفتن خورشید از احوال جمشید به کتایون

 

از آن خورشید زر بر خاک ریزد

که از خاک بدخشان لعل خیزد

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۶۰ - غزل

 

تنم چون خاک اگر در خاک ریزد

ز کوی دوست گردم برنخیزد

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۱۱۱ - شکایت از پیری

 

قدم خم شد، ز قد خم چه خیزد؟

قدح چون خم شود آبش بریزد

سلمان ساوجی
 
 
۱
۸
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۱۶
sunny dark_mode