دید بابا حسن ز رنج وفات
عامیی اوفتاده در سکرات
گفت بیچاره را نخستین بار
جان سپاری است زان شدهست افگار
جان به جانان سپار تا برهی
ورنه جان هم به جان کَنِش بدهی
جان برآورد در دمی صد بار
هر که یک دم شدست محرم یار
چون ورا درنیافتند عقول
کی زند دم ز اتحاد و حلول
اتحاد و حلول خود همه جای
ممتنع دان نه خاص خلق و خدای
زانک زیشان اگر یکی نبود
هستی ونیستی یکی نشود
ور بود باقی اتحاد کجاست
چونکه هر دو هنوز خود برجاست
حق و باطل بهم نیامیزد
سایه از آفتاب بگریزد
مینماید در آب صورت خور
لیکن آن دیگر است و این دیگر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون بیامد بوعده بر سامند
آن کنیزک سبک زبام بلند
برسن سوی او فرود آمد
گفتی از جنبشش درود آمد
جان سامند را بلوس گرفت
[...]
چیست آن کاتشش زدوده چو آب
چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب
نیست سیماب و آب و هست درو
صفوت آب و گونه سیماب
نه سطرلاب و خوبی و زشتی
[...]
ثقة الملک خاص و خازن شاه
خواجه طاهر علیک عین الله
به قدوم عزیز لوهاور
مصر کرد و ز مصر بیش به جاه
نور او نور یوسف چاهی است
[...]
ابتدای سخن به نام خداست
آنکه بیمثل و شبه و بیهمتاست
خالق الخلق و باعث الاموات
عالم الغیب سامع الاصوات
ذات بیچونش را بدایت نیست
[...]
الترصیع مع التجنیس
تجنیس تام
تجنیس تاقص
تجنیس الزاید و المزید
تجنیس المرکب
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.