اقبال لاهوری » رموز بیخودی » بخش ۲۱ - در معنی اینکه حیات ملیه مرکز محسوس میخواهد و مرکز ملت اسلامیه بیت الحرام است
چون نفس در سینه او را پروریم
جان شیرین است او ما پیکریم
اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۱۰ - نه تا سخن از عارف هندی
گرچه ما مرغان بی بال و پریم
از خدا در علمِ مرگ افزونتریم
ایرج میرزا » مثنویها » زهره و منوچهر » بخش ۳
دست به هم داده بر آن سُر خوریم
گاه به هم گاه ز هم بگذریم
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۳۸ - بیم از بحران
جمله گفتند ای ملک ما حاضریم
مظلمهٔ او را به گردن میبریم
ملکالشعرا بهار » ترکیبات » انتقاد از اوضاع خراسان
برویم آنجا تا چند بلیتی بخریم
آبجو نیز در آنجا دو سه بطری بخوریم
افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۱۳ - فتح ماد
همه یک دل و رأی فرمان بریم
ز فرمان تو لحظه ای نگذریم
افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۱۳ - فتح ماد
هرا پاک گفتا که ما کهتریم
ز رای و ز فرمان تو نگذریم
افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۱۹ - بر تخت نشستن کامبوجیه پسر کورش
بگفتند یکسر که ما کمتریم
ز فرمان شه زادمان نگذریم
افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۲۱ - فتح مصر
بگفتند با شه که فرمان بریم
تو شاهنشهی ما همه کهتریم
افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۲۴ - پادشاهی داریوش کبیر
بگفتند شاها همه کهتریم
ز فرمان و امرتو ما نگذریم
افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۲۹ - اردو کشی بمقدونیه و یونان
بپاسخ بگفتند فرمانبریم
دمی ما ز فرمان شه نگذریم
افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۲۹ - اردو کشی بمقدونیه و یونان
سپهید مقاپیش را کهتریم
ز فرمان و امرش دمی نگذریم
افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۲۹ - اردو کشی بمقدونیه و یونان
هم از بحر باید که لشکر بریم
بکشتی نشینیم و نام آوریم
افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۲۹ - اردو کشی بمقدونیه و یونان
سپه را ز دریا به یونان بریم
ز کشتی در آئیم و نام آوریم
افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۲۹ - اردو کشی بمقدونیه و یونان
همه هر چه گفتی بجای آوریم
بجان هر چه گوئی تو فرمان بریم
افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۳۴ - تحصیل اجازه خشایار از پدرش برای رفتن به شکار
نداند کسی خود که ما دختریم
ازیرا که ما خود چو شیر نریم
افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۳۴ - تحصیل اجازه خشایار از پدرش برای رفتن به شکار
بگفتند البته فرمان بریم
بفرمائی آنچه بجا آوریم
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۷
خبرت هست که بی لعل تو ما خونجگریم
بی مه روی تو بیزار ز دور قمریم
بامیدی که ز گیسوی تو بویی شنویم
همه شب منتظر مقدم باد سحریم
به تمنای گل روی تو ای سرو روان
[...]