برآسود یک هفته لشکر نراند

ز چین مهتران را همه پیش خواند

سپهبد فرستاده را پیش خواند

بران نامور پیشگاهش نشاند

شگفتی بان بارگه بر بماند

دلش را به اندیشه اندر نشاند

به هندی همی نام یزدان بخواند

ورا از چهل مرد برتر نشاند

پس‌انگاه دستور را پیش خواند

ز بهرام با او سخن چند راند

بگفت این و بهرام را پیش خواند

بسی داستان دلیران براند

بیامد سپینود را برنشاند

همی پهلوی نام یزدان بخواند

همه لشکر خویش را برنشاند

پس شاه بهرام لشکر براند

بزرگان و دانندگان را بخواند

بر تخت زرین به زانو نشاند

چو گفتار بشنید و نامه بخواند

سپاه پراگنده را برنشاند

چو این کرده شد نام یزدان بخواند

ز پیش سمرقند لشکر براند

ز هر جای فرمانبران را بخواند

سوی طیسفون تیز لشکر براند

فرستاد و آن پنج تن را بخواند

همه رازها پیش ایشان براند

قباد آن پری روی را پیش خواند

به زانوی کنداورش برنشاند

قباد آن سخن‌گوی را پیش خواند

ز تاراج انبار چندی براند

شهنشاه دانندگان را بخواند

سخنهای گیتی سراسر براند

نگه کرد بابک ازو خیره ماند

جهان‌آفرین را فراوان بخواند

بزد کوس وز جای لشکر براند

همی ماه و خورشید زو خیره ماند

همه روی کشور نگهبان نشاند

چو ایمن شد از دشت لشکر براند

وزان جایگه شاه لشکر براند

به هندوستان رفت و چندی بماند