چو بر تخت بنشست فرخ قباد
کلاه بزرگی به سر برنهاد
سوی طیسفون شد ز شهر صطخر
که آزادگان را بدو بود فخر
چو بر تخت پیروز بنشست گفت
که از من مدارید چیزی نهفت
شما را سوی من گشادست راه
به روز سپید و شبان سیاه
بزرگ آن کسی کو به گفتار راست
زبان را بیاراست و کژی نخواست
چو بخشایش آرد به خشم اندرون
سر راستان خواندش رهنمون
نهد تخت خشنودی اندر جهان
بیابد به داد آفرین مهان
دل خویش را دور دارد ز کین
مهان و کهانش کنند آفرین
هر آن گه که شد پادشا کژ گوی
ز کژی شود شاه پیکارجوی
سخن را بباید شنیدن نخست
چو دانا شود پاسخ آید درست
چو داننده مردم بود آزوِر
همی دانش او نیاید به بر
هر آن گه که دانا بود پرشتاب
چه دانش مر او را چه در سر شراب
چنان هم که باید دل لشکری
همه در نکوهش کند کهتری
توانگر کجا سخت باشد به چیز
فرومایهتر شد ز درویش نیز
چو درویش نادان کند مهتری
به دیوانگی ماند این داوری
چو عیب تن خویش داند کسی
ز عیب کسان برنخواند بسی
ستون خرد بردباری بود
چو تندی کند تن به خواری بود
چو خرسند گشتی به داد خدای
توانگر شدی یکدل و پاکرای
گر آزاد داری تنت را ز رنج
تن مرد بیرنج بهتر ز گنج
هر آن کس که بخشش کند با کسی
بمیرد تنش نام ماند بسی
همه سر به سر دست نیکی برید
جهان جهان را به بد مسپرید
همه مهتران آفرین خواندند
زبرجد به تاجش برافشاندند
جوان بود سالش سه پنج و یکی
ز شاهی ورا بهره بود اندکی
همیراند کار جهان سوفزای
قباد اندر ایران نبد کدخدای
همه کار او پهلوان راندی
کسی را بر شاه ننشاندی
نه موبد بد او را نه فرمان روای
جهان بد به دستوری سوفزای
چنین بود تا بیست و سه ساله گشت
به جام اندرون باده چون لاله گشت
بیامد بر تاجور سوفزای
به دستوری بازگشتن به جای
سپهبد خود و لشکرش ساز کرد
بزد کوس و آهنگ شیراز کرد
همیرفت شادان سوی شهر خویش
ز هر کام برداشته بهر خویش
همه پارس او را شده چون رهی
همیبود با تاج شاهنشهی
بدان بد که من شاه بنشاندم
به شاهی بر او آفرین خواندم
گر از من کسی زشت گوید بدوی
ورا سرد گوید براند ز روی
همی باژ جستی ز هر کشوری
ز هر نامداری و هر مهتری
چو آگاهی آمد به سوی قباد
ز شیراز وز کار بیداد و داد
همیگفت هر کس که جز نام شاه
ندارد ز ایران ز گنج و سپاه
نه فرمانش باشد به چیزی نه رای
جهان شد همه بندهٔ سوفزای
هر آن کس که بد رازدار قباد
بر او بر سخنها همیکرد یاد
که از پادشاهی به نامی بسند
چرا کردی ای شهریار بلند
ز گنج تو آگندهتر گنج او
بباید گسست از جهان رنج او
همه پارس چون بندهٔ او شدند
بزرگان پرستندهٔ او شدند
ز گفتار بد شد دل کیقباد
ز رنجش به دل برنکرد ایچ یاد
همیگفت گر من فرستم سپاه
سر او بگردد شود رزمخواه
چو من دشمنی کرده باشم به گنج
از او دید باید بسی درد و رنج
کند هر کسی یاد کردار اوی
نهانی ندانند بازار اوی
ندارم ز ایران یکی رزمخواه
کز ایدر شود پیش او با سپاه
بدو گفت فرزانه مندیش ز این
که او شهریاری شود بآفرین
تو را بندگانند و سالار هست
که سایند بر چرخ گردنده دست
چو شاپور رازی بیاید ز جای
به درد دل بدکنش سوفزای
شنید این سخن شاه و نیرو گرفت
هنرها بشست از دل آهو گرفت
همانگه جهاندیدهای کیقباد
بفرمود تا برنشیند چو باد
به نزدیک شاپور رازی شود
بر آواز نخچیر و بازی شود
هم اندر زمان برنشاند ورا
ز ری سوی درگاه خواند ورا
دو اسبه فرستاده آمد به ری
چو باد خزانی به هنگام دی
چو دیدش بپرسید سالار بار
وز او بستد آن نامهٔ شهریار
بیامد به شاپور رازی سپرد
سوار سرافراز را پیش برد
بر او خواند آن نامهٔ کیقباد
بخندید شاپور مهرکنژاد
که جز سوفزا دشمن اندر جهان
ورا نیست در آشکار و نهان
ز هر جای فرمانبران را بخواند
سوی طیسفون تیز لشکر براند
چو آورد لشکر به نزدیک شاه
هم اندر زمان برگشادند راه
چو دیدش جهاندار بنواختش
بر تخت پیروزه بنشاختش
بدو گفت ز این تاج بیبهرهام
به بیبهرگی در جهان شهرهام
همه سوفزا راست بهر از مهی
همی نام بینم ز شاهنشهی
از این داد و بیداد در گردنم
به فرجام روزی بپیچد تنم
به ایران برادر بدی کدخدای
به هستی ز بیدادگر سوفزای
بدو گفت شاپور کای شهریار
دلت را بدین کار رنجه مدار
یکی نامه باید نوشتن درشت
تو را نام و فر و نژادست و پشت
بگویی که از تخت شاهنشاهی
مرا بهره رنجست و گنج تهی
تویی باژخواه و منم با گناه
نخواهم که خوانی مرا نیز شاه
فرستادم اینک یکی پهلوان
ز کردار تو چند باشم نوان
چو نامه بدینگونه باشد بدوی
چو من دشمن و لشکری جنگجوی
نمانم که بر هم زند نیز چشم
نگویم سخن پیش او جز به خشم
نویسندهٔ نامه را خواندند
به نزدیک شاپور بنشاندند
بگفت آن سخنها که با شاه گفت
شد آن کلک بیجاده با قار جفت
چو بر نامه بر مهر بنهاد شاه
بیاورد شاپور لشکر به راه
گزین کرد پس هرکه بد نامدار
پراگنده از لشکر شهریار
خود و نامداران پرخاشجوی
سوی شهر شیراز بنهاد روی
چو آگاه شد زآن سخن سوفزای
همانگه بیاورد لشکر ز جای
پذیره شدش با سپاهی گران
گزیده سواران و جوشنوران
رسیدند پس یک به دیگر فراز
فرود آمدند آن دو گردنفراز
چو بنشست شاپور با سوفزای
فراوان زدند از بد و نیک رای
بدو داد پس نامهٔ شهریار
سخن رفت هرگونه دشوار و خوار
چو برخواند آن نامه را پهلوان
بپژمرد و شد کند و تیرهروان
چو آن نامه برخواند شاپور گفت
که اکنون سخن را نباید نهفت
تو را بند فرمود شاه جهان
فراوان بنالید پیش مهان
بر آن سان که برخواندهای نامه را
تو دانی شهنشاه خودکامه را
چنین داد پاسخ بدو پهلوان
که داند مرا شهریار جهان
بدان رنج و سختی که بردم ز شاه
برفتم ز زابلستان با سپاه
به مردی رهانیدم او را ز بند
نماندم که آید به رویش گزند
مرا داستان بود نزدیک شاه
همان نزد گردان ایران سپاه
گر ایدون که بندست پاداش من
تو را چنگ دادن به پرخاش من
نخواهم زمان از تو پایم ببند
بدارد مرا بند او سودمند
ز یزدان وز لشکرم نیست شرم
که من چند پالودهام خون گرم
بدانگه کجا شاه در بند بود
به یزدان مرا سخت سوگند بود
که دستم نبیند مگر دست تیغ
به جنگ آفتاب اندر آرم به میغ
مگر سر دهم گر سر خوشنواز
به مردی ز تخت اندر آرم به گاز
کنونم که فرمود بندم سزاست
سخنهای ناسودمندم سزاست
ز فرمان او هیچ گونه مگرد
چو پیرایه دان بند بر پای مرد
چو بنشست شاپور پایش ببست
بزد نای رویین و خود برنشست
بیاوردش از پارس پیش قباد
قباد از گذشته نکرد ایچ یاد
بفرمود کو را به زندان برند
به نزدیک ناهوشمندان برند
به شیراز فرمود تا هرچه بود
ز مردان و گنج و ز کشت و درود
بیاورد یک سر سوی طیسفون
سپردش به گنجور او رهنمون
چو یک هفته بگذشت هرگونه رای
همیراند با موبد از سوفزای
چنین گفت پس شاه را رهنمون
که یارند با او همه طیسفون
همه لشکر و زیردستان ما
ز دهقان وز در پرستان ما
گر او اندر ایران بماند درست
ز شاهی بباید تو را دست شست
بداندیش شاه جهان کشته به
سر بخت بدخواه برگشته به
چو بشنید مهتر ز موبد سخن
بنو تاخت و بیزار شد از کهن
بفرمود پس تاش بیجان کنند
بر او بر دل و دیده پیچان کنند
بکردند پس پهلوان را تباه
شد آن گرد فرزانه و نیکخواه
چو آگاهی آمد به ایرانیان
که آن پیلتن را سرآمد زمان
خروشی برآمد ز ایران به درد
زن و مرد و کودک همی مویه کرد
برآشفت ایران و برخاست گرد
همی هر کسی کرد ساز نبرد
همیگفت هرکس که تخت قباد
اگر سوفزا شد به ایران مباد
سپاهی و شهری همه شد یکی
نبردند نام قباد اندکی
برفتند یکسر به ایوان شاه
ز بدگوی پردرد و فریادخواه
کسی را که بر شاه بدگوی بود
بداندیش او و بلاجوی بود
بکشتند و بردند ز ایوان کشان
ز جاماسب جستند چندی نشان
که کهتر برادر بد و سرفراز
قبادش همیپروریدی به ناز
ورا برگزیدند و بنشاندند
به شاهی بر او آفرین خواندند
به آهن ببستند پای قباد
ز فر و نژادش نکردند یاد
چنینست رسم سرای کهن
سرش هیچ پیدا نبینی ز بن
یکی پور بد سوفزا را گزین
خردمند و پاکیزه و بآفرین
جوانی بیآزار و زرمهر نام
که از مهر او بد پدر شادکام
سپردند بسته بدو شاه را
بدان گونه بد رای بدخواه را
که آن مهربان کینهٔ سوفزای
بخواهد به درد از جهان کدخدای
بیآزار زرمهر یزدانپرست
نسودی به بد با جهاندار دست
پرستش همیکرد پیش قباد
وز آن بد نکرد ایچ بر شاه یاد
جهاندار ز او ماند اندر شگفت
ز کردار او مردمی برگرفت
همیکرد پوزش که بدخواه من
پرآشوب کرد اختر و ماه من
گر ایدون که یابم رهایی ز بند
تو را باشد از هر بدی سودمند
ز دل پاک بردارم آزار تو
کنم چشم روشن به دیدار تو
بدو گفت زرمهر کای شهریار
زبان را بدین باز رنجه مدار
پدر گر نکرد آنچه بایست کرد
ز مرگش پسر گرم و تیمار خورد
تو را من به سان یکی بندهام
به پیش تو اندر پرستندهام
چو گویی به سوگند پیمان کنم
که هرگز وفای تو را نشکنم
از او ایمنی یافت جان قباد
ز گفتار آن پر خرد گشت شاد
وز آن پس بدو راز بگشاد و گفت
که اندیشه از تو تخواهم نهفت
گشادست بر پنج تن راز من
جز این نشنود یک تن آواز من
همین تاج و تخت از تو دارم سپاس
بوم جاودانه تو را حقشناس
چو بشنید زر مهر پاکیزهرای
سبک بند را برگشادش ز پای
فرستاد و آن پنج تن را بخواند
همه رازها پیش ایشان براند
شب تیره از شهر بیرون شدند
ز دیدار دشمن به هامون شدند
سوی شاه هیتال کردند روی
ز اندیشگان خسته و راه جوی
بر این گونه سرگشته آن هفت مرد
به اهواز رفتند تازان چو گرد
رسیدند پویان به پرمایه ده
به ده در یکی نامبردار مه
بدان خان دهقان فرود آمدند
ببودند و یک هفته دم برزدند
یکی دختری داشت دهقان چو ماه
ز مشک سیه بر سرش بر کلاه
جهانجوی چون روی دختر بدید
ز مغز جوان شد خرد ناپدید
همانگه بیامد به زرمهر گفت
که با تو سخن دارم اندر نهفت
برو راز من پیش دهقان بگوی
مگر جفت من گردد این خوبروی
بشد تیز و رازش به دهقان بگفت
که این دخترت را کسی نیست جفت
یکی پاک انبازش آمد به جای
که گردی بر اهواز بر کدخدای
گرانمایه دهقان به زرمهر گفت
که این دختر خوب را نیست جفت
اگر شاید این مرد فرمان تو راست
مر این را بدان ده که او را هواست
بیامد خردمند نزد قباد
چنین گفت کاین ماه جفت تو باد
پسندیدی و ناگهان دیدیش
بدان سان که دیدی پسندیدیش
قباد آن پری روی را پیش خواند
به زانوی کنداورش برنشاند
ابا او یک انگشتری بود و بس
که ارزش به گیتی ندانست کس
بدو داد و گفت این نگین را بدار
بود روز کاین را بود خواستار
بدان ده یکی هفته از بهر ماه
همیبود و هشتم بیامد به راه
بر شاه هیتال شد کیقباد
گذشته سخنها بدو کرد یاد
بگفت آنچه کردند ایرانیان
بدی را ببستند یک یک میان
بدو گفت شاه از بد خوشنواز
همانا بدین روزت آمد نیاز
به پیمان سپارم تو را لشکری
از آن هر یکی بر سران افسری
که گر باز یابی تو گنج و کلاه
چغانی بباشد تو را نیکخواه
مرا باشد این مرز و فرمان تو را
ز کرده نباشد پشیمان تو را
زبردست را گفت خندان قباد
کزین بوم هرگز نگیریم یاد
چو خواهی فرستمت بیمر سپاه
چغانی که باشد که یازد به گاه
چو کردند عهد آن دو گردن فراز
در گنج زر و درم کرد باز
به شاه جهاندار دادش رمه
سلیح سواران و لشکر همه
بپذرفت شمشیرزن سیهزار
همه نامداران گرد و سوار
ز هیتالیان سوی اهواز شد
سراسر جهان زو پر آواز شد
چو نزدیکی خان دهقان رسید
بسی مردم از خانه بیرون دوید
یکی مژده بردند نزد قباد
که این پور بر شاه فرخنده باد
پسر زاد جفت تو در شب یکی
که از ماه پیدا نبود اندکی
چو بشنید در خانه شد شادکام
همانگاه کسریش کردند نام
ز دهقان بپرسید زان پس قباد
که ای نیکبخت از که داری نژاد
بدو گفت کز آفریدون گرد
که از تخم ضحاک شاهی ببرد
پدرم این چنین گفت و من این چنین
که بر آفریدون کنیم آفرین
ز گفتار او شادتر شد قباد
ز روزی که تاج کیی برنهاد
عماری بسیجید و آمد به راه
نشسته بدو اندرون جفت شاه
بیاورد لشکر سوی طیسفون
دل از درد ایرانیان پر ز خون
به ایران همه سالخورده ردان
نشستند با نامور بخردان
که این کار گردد به ما بر دراز
میان دو شهزاد گردنفراز
ز روم و ز چین لشکر آید کنون
بریزند ز این مرز بسیار خون
بباید خرامید سوی قباد
مگر کان سخنها نگیرد به یاد
بیاریم جاماسب ده ساله را
که با در همتا کند ژاله را
مگرمان ز تاراج و خون ریختن
به یک سو گراییم ز آویختن
برفتند یکسر سوی کیقباد
بگفتند کای شاه خسرونژاد
گر از تو دل مردمان خسته شد
به شوخی دل و دیدها شسته شد
کنون کامرانی بدان کت هواست
که شاه جهان بر جهان پادشاست
پیاده همه پیش او در دوان
برفتند پر خاک تیرهروان
گناه بزرگان ببخشید شاه
ز خون ریختن کرد پوزش به راه
ببخشید جاماسب را همچنین
بزرگان بر او خواندند آفرین
بیامد به تخت کیی برنشست
ورا گشت جاماسب مهترپرست
بر این گونه تا گشت کسری بزرگ
یکی کودکی شد دلیر و سترگ
به فرهنگیان داد فرزند را
چنان بار شاخ برومند را
همه کار ایران و توران بساخت
بگردون کلاه مهی برفراخت
وز آن پس بیاورد لشکر به روم
شد آن بارهٔ او چو یک مهره موم
همه بوم و بر آتش اندر زدند
همه رومیان دست بر سر زدند
همیکرد زان بوم و بر خارستان
ازو خواست زنهار دو شارستان
یکی مندیا و دگر فارقین
بیامختشان زند و بنهاد دین
نهاد اندر آن مرز آتشکده
بزرگی به نوروز و جشن سده
مداین پی افگند جای کیان
پراگنده بسیار سود و زیان
از اهواز تا پارس یک شارستان
بکرد و برآورد بیمارستان
اران خواند آن شارستان را قباد
که تازی کنون نام حلوان نهاد
گشادند هر جای رودی ز آب
زمین شد پر از جای آرام و خواب
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن به توصیف پادشاهی به نام قباد پرداخته شده که برای مردمش با عدالت رفتار میکند و از آنها میخواهد تا حقیقت را بشنوند و در راه نیکی گام بردارند. او به آرامش و دوستی اهمیت میدهد و از خشم و ناپاکی دوری میکند.
قباد به طیسفون میرود و تصمیم میگیرد که راه را برای آزادگان هموار کند. به زودی متوجه میشود که اختیاراتش به کمرنگی گراییده و عدل و انصاف در سلطنتش تحت فشار قرار گرفته است.
شاپور یکی از سردارانش را به سوی قباد میفرستد و در این راستا، به او هشدار میدهد که اگر به وضعیت کنونی ادامه دهند، خطراتی ایران را تهدید میکند. قباد با آگاهی از شرایط سخت و بدآمدهایی که به مردمش میرسد، تصمیم میگیرد تا با لشکری قوی مقابله کند.
در ادامه، داستان به معرفی شخصیتهایی چون زرمهر و دختر دهقان میپردازد و از روابط انسانی و اجتماعی زمان پردهبرداری میکند. در نهایت، قباد به قدرت و عظمت میرسد و تصمیم میگیرد تا با دلی شاد و پر از امید، ایران را به سوی شکوفایی هدایت کند. در مسیر خود، او به رشد و آبادانی و تشکیل نهادهای اجتماعی پایبند میماند.
در نهایت، قباد به دستاوردهای عظیم و پیروزیهای سیاسی و اجتماعی دست مییابد و با اتحاد و همدلی مردمش، ایران را به دورهای جدید و شکوفا میکشاند.
هوش مصنوعی: زمانی که قباد فرخ بر تخت سلطنت نشسته، کلاهی بزرگ بر سر گذاشت.
هوش مصنوعی: به سمت تیسفون رفت از شهر صطخر، زیرا آزادگان به آنجا میبالیدند و افتخار میکردند.
هوش مصنوعی: وقتی بر تخت پیروزی نشسته بود، گفت که از من چیزی پنهان نکنید.
هوش مصنوعی: راهی برای شما وجود دارد که به سوی من باز میشود، هم در روز روشن و هم در شب تاریک.
هوش مصنوعی: انسان بزرگ و با شخصیت کسی است که با کلمات درست و راستگو، سخن میگوید و هیچگاه به دروغ و نفاق تمایل ندارد.
هوش مصنوعی: وقتی که بخشش در دل خشم وجود داشته باشد، انسان را به راه راست هدایت میکند.
هوش مصنوعی: کسی که بر تخت خوشنودی مینشیند و در جهان عمل نیک انجام میدهد، در نهایت به پاداش و ارادت بزرگانی دست خواهد یافت.
هوش مصنوعی: دل خود را از دشمنی با بزرگترها و کهنترها دور نگهدار، زیرا آنها تو را تحسین خواهند کرد.
هوش مصنوعی: هر زمان که پادشاهی به اشتباه بیفتد، به همین خاطر او به دنبال درگیری و جنگ خواهد بود.
هوش مصنوعی: ابتدا باید به سخن گوش داد تا به درستی پاسخ مناسب ارائه شود.
هوش مصنوعی: وقتی که فردی آگاه و دانا در میان مردم باشد، خواستههای او برآورده نمیشود و علم و دانش او همیشه در دسترس نیست.
هوش مصنوعی: هرگاه شخصی دانا و باهوش باشد، سریعاً به کار میافتد و برای او فرقی نمیکند که دانشش چیست یا این که در حالت مستی به سر میبرد.
هوش مصنوعی: دل لشکر باید بهگونهای باشد که تمام اعضایش زشتی و ضعف را مورد انتقاد قرار دهند.
هوش مصنوعی: ثروتمند چگونه ممکن است به چیزهای بیارزش اهمیت دهد در حالی که آن را از فقیر هم کمتر میداند؟
هوش مصنوعی: وقتی یک درویش نادان در زمینهای که نمیفهمد، خود را به عنوان یک مقام مسئول جا بزند، مانند این است که قضاوتهای او بیپایه و اساس و دیوانهوار باشد.
هوش مصنوعی: اگر کسی از عیبهای خود آگاه باشد، نسبت به عیبهای دیگران کمتر توجه میکند و آنها را نمیبیند.
هوش مصنوعی: عقل و خرد انسان را در برابر سختیها و مشکلات مقاوم میکند، و اگر انسان با تندی و عصبانیت رفتار کند، باعث میشود که خود را به ذلت و خفت بیفکند.
هوش مصنوعی: زمانی که تو از کمک و لطف خداوند ثروتمند و راضی شدی، با قلبی یکدست و نیاتی پاک به زندگی ادامه خواهی داد.
هوش مصنوعی: اگر بدنت از درد و رنج آزاد باشد، زندگی بدون زحمت مردی بهتر و ارزشمندتر از گنج و ثروت است.
هوش مصنوعی: هر کسی که با دیگران بخشش و مهربانی کند، حتی اگر در یکی از روزها بمیرد، یاد و نام نیک او برای همیشه باقی خواهد ماند.
هوش مصنوعی: اگر همه افراد به یکدیگر نیکی کنند و دست به کمک و حمایت هم بزنند، دنیا بهتر خواهد بود؛ اما اگر هر کسی به بدی و ظالم رفتار کند، دنیا را به تباهی میکشاند.
هوش مصنوعی: همه سران و بزرگترها او را ستایش کردند و برایش جواهرات سبز رنگی را بر روی تاجش قرار دادند.
هوش مصنوعی: جوانی که سه سال و پنج سال و یک سال از عمرش گذشته بود، کمترین بهرهای از زندگی پادشاهی داشت.
هوش مصنوعی: خود زندگی و مسائل دنیا زیر نظر شخصی به نام قباد در ایران بود و او مانند یک رئیس بر همه چیز نظارت میکرد.
هوش مصنوعی: تمام کارهای او به دست پهلوانان انجام میشود و هیچکس را بر تخت شاهی قرار نداده است.
هوش مصنوعی: نه مذهبی او را میشناسد و نه حکمران دنیا او را میشناسد، بلکه با فرمانی از سوی کسی که در غیبت است، به او توجه نشده است.
هوش مصنوعی: او تا بیست و سه سالگی به همین شکل زندگی کرد و به نوعی در دل خود مانند بادهای سرخ و زیبا شد.
هوش مصنوعی: یک نفر به نام تاجور به درخواست کسی به سوی خانهاش بازگشت.
هوش مصنوعی: سردار خود و سپاهیانش را ترتیب داد و به صدا درآورد و به سوی شیراز حرکت کردند.
هوش مصنوعی: او با خوشحالی به سمت شهر خود میرفت و از هر چیزی که دلش میخواست، بهرهمند میشد.
هوش مصنوعی: همه به صدای او مانند رهی میشوند و در کنار او به ملک و پادشاهی میپردازند.
هوش مصنوعی: بدان که من یک شاه را به مقام پادشاهی رساندم و برای او دعا و تمجید کردم.
هوش مصنوعی: اگر کسی درباره من بد صحبت کند، باید از او دوری کرد و او را از خود رانده شده دانست.
هوش مصنوعی: من هر از گاهی مالیات و خراجی از هر سرزمین و از هر نامدار و بزرگ میگیرم.
هوش مصنوعی: وقتی آگاهی و اطلاعات به سمت قباد از شیراز رسید و از ظلم و بیعدالتی سخن گفت.
هوش مصنوعی: هر کسی که غیر از نام شاه چیزی ندارد، باید بداند که از ایران چیزی به جز گنج و سپاه نمیماند.
هوش مصنوعی: هیچ کس نمیتواند بر او فرمانی داشته باشد و هیچ نظری از دنیا در او تأثیر نمیگذارد؛ همه چیز در این جهان تحت نفوذ و اراده اوست.
هوش مصنوعی: هر کس که راز الهام شده از قباد را فاش کند، به یاد سخنها و مطالبش میافتد.
هوش مصنوعی: چرا ای پادشاه بزرگ، تنها به اعتبار نامی از پادشاهی بسنده کردی؟
هوش مصنوعی: برای به دست آوردن خوشبختی و آرامش واقعی، باید از دردها و ناملایمات زندگی عبور کرد و به رحمت و ثروت درون خود دست یافت.
هوش مصنوعی: همهٔ مردم پارس به بندگی او در آمدند و بزرگان به پرستش او مشغول شدند.
هوش مصنوعی: کیقباد از گفتار بد و ناملایمتی دلش شاد نبود و هیچ خاطرهای از رنجش و ناراحتی به دل نگرفت.
هوش مصنوعی: او میگفت اگر من سپاه را بفرستم، او دور خواهد شد و به میدان جنگ میآید.
هوش مصنوعی: اگر با دشمنی رفتار کرده باشم، باید از ثروت و داراییام به قیمت آن، درد و رنجهای زیادی را تحمل کنم.
هوش مصنوعی: هر کسی که به یاد کارهای اوست، نمیتواند باطن او را بشناسد و در حقیقت، هیچکس از ارزش واقعی او خبر ندارد.
هوش مصنوعی: من در ایران هیچ جنگجوی قهری ندارم که بتواند با سپاه به پیش او بیاید.
هوش مصنوعی: او به فرزانه گفت: نگران نباش که او ممکن است پادشاهی کند و به این دلیل تو را تحسین کند.
هوش مصنوعی: تو به گونهای هستی که بندگانت بر تو تسلط دارند و تو بر آنان رهبری میکنی؛ مانند سایهای که بر گردونهی زندگی میافتد.
هوش مصنوعی: وقتی شاپور رازی به محل خود بیاید، دلش را به کسی میگوید که بتواند درد و غم او را بفهمد و با او همدلی کند.
هوش مصنوعی: شاه این سخن را شنید و قدرتی تازه گرفت. هنرها از دل آهو بیرون آمد و نمایان شد.
هوش مصنوعی: زمانی که کیقباد، پادشاه آگاه و دانا، فرمان داد تا همچون باد بر نشیند و به حرکت درآید.
هوش مصنوعی: شاپور به صدای شکار و بازی دلشاد و شاداب میشود.
هوش مصنوعی: او را در زمانی برمینشاند و از ری به سوی درگاه خود میخواند.
هوش مصنوعی: دو اسبه فرستاده به شهر ری آمدند، همچون بادی که در زمستان میوزد.
هوش مصنوعی: وقتی او را دید، فرمانده از او دربارهٔ سال پرسید و آن نامهٔ شاه را از او گرفت.
هوش مصنوعی: شخصی به نام شاپور از رازی (شخصی دیگر) درخواست کرد که سوار شجاع و بانمک را به پیش ببرد.
هوش مصنوعی: شاپور مهرکنژاد با خنده به نامه کیقباد نگاه کرد.
هوش مصنوعی: در جهان هیچ دشمنی جز تو وجود ندارد، چه در ظاهر و چه در باطن.
هوش مصنوعی: از هر نقطه، فرماندهان را فرا میخواند و به سمت تیسفون، با عجله لشکری را به حرکت درمیآورد.
هوش مصنوعی: وقتی که سپاه به نزد شاه رسید، در همان لحظه راه را باز کردند.
هوش مصنوعی: وقتی جهاندار او را دید، با محبت بر تخت پیروزی نشاند و مورد احترام قرار داد.
هوش مصنوعی: به او گفتم که از این تاج بیفایدهام و در بیفایده بودن، در جهان شناخته شدهام.
هوش مصنوعی: همه موسیقیدانان در سایه آن ماه زیبا نام او را از شاهنشاهی میشنوند.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که تمام این درد و فریادهایی که در زندگی دارم، روزی به من بازخواهد گشت و تأثیرش را بر تنم خواهد گذاشت.
هوش مصنوعی: به برادر در ایران، کسی که رئیس و سرپرست هستی است، توجه کن که او از ظلم و ستم به دور است و به خوبی اداره میکند.
هوش مصنوعی: شاپور به شهریار گفت: دل خود را به این کار ناراحت نکن.
هوش مصنوعی: باید نامهای نوشت که در آن به وضوح نام، جایگاه و نسل تو ذکر شود.
هوش مصنوعی: اگر بگویی که از پادشاهی بهرهای جز رنج و دشواری ندارم، و هیچ ثروتی در دست ندارم، درست گفتهای.
هوش مصنوعی: تو خواستهات را مطرح میکنی و من به خاطر گناهم نمیخواهم که تو مرا هم بیابی.
هوش مصنوعی: اینک یک پهلوان را فرستادم تا از ویژگیها و عملکرد تو بگوید و ببیند که من چقدر توانمند هستم.
هوش مصنوعی: اگر نامه به این شکل باشد، من هم مثل یک دشمنی هستم که با لشکر جنگجو در حال نبرد هستم.
هوش مصنوعی: من نمیخواهم که چشمانم بر هم بزند و با کسی سخن نگویم، جز زمانی که خشمگین هستم.
هوش مصنوعی: نامهنويس را خواندند و او را به نزد شاپور دعوت کردند.
هوش مصنوعی: او به آن گفتههایی اشاره کرد که با شاه انجام شد و به این ترتیب، آن نوشته بدون راه و روش صحیح به هم پیوست.
هوش مصنوعی: هنگامی که پادشاه نامه را با مُهر خود مهر کرد، شاپور لشکر را آماده حرکت کرد.
هوش مصنوعی: هر کسی که نام نیک نداشته باشد و از جمع سپاه فرمانروا پراکنده شده است، به راحتی انتخاب میشود.
هوش مصنوعی: گروهی از دلاوران سرسخت به سمت شهر شیراز حرکت کردند.
هوش مصنوعی: زمانی که از آن سخن باخبر شد، به سرعت لشکر را از مکان خود فراخواند.
هوش مصنوعی: او به همراه لشکری بزرگ و با انتخاب بهترین سواران و جنگجویان به استقبال رفت.
هوش مصنوعی: دو نفر که گردنهای بلندی دارند، به یکدیگر رسیدند و از آنجا به سمت پایین آمدند.
هوش مصنوعی: وقتی شاپور به همراه اندیشههای مختلف نشسته بود، درباره خوبیها و بدیها بحث کردند.
هوش مصنوعی: شاه نامهای را برای او فرستاد که در آن هر نوع سخن دشوار و تحقیرآمیز آمده بود.
هوش مصنوعی: زمانی که آن نامه را قهرمان خواند، دچار اندوه و ناامیدی شد و حالش بسیار گرفته و تاریک گردید.
هوش مصنوعی: زمانی که شاپور آن نامه را خواند، گفت که حالا دیگر نباید از بیان سخن خودداری کرد.
هوش مصنوعی: تو زیر نظر پادشاه جهان قرار داری و به همین خاطر بارها پیش بزرگان شکایت کردهای.
هوش مصنوعی: مثل این که تو به خوبی میدانی چگونه باید نامهای را بخوانی، همچنین میدانی که پادشاه خودکامه چه کسی است.
هوش مصنوعی: پهلوان به او پاسخ داد که کسی که مرا میشناسد، فرمانروای جهان است.
هوش مصنوعی: من برای رنج و سختیهایی که از سوی شاه متحمل شدم، از زابلستان همراه با نیروهایم فرار کردم.
هوش مصنوعی: من مردی را از بند و زنجیر رهایی بخشیدم و نگران نیستم که آیا به او آسیبی خواهد رسید یا نه.
هوش مصنوعی: من داستانی دارم که مربوط به شاه و سپاه گردان ایران است.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی که پاداش من را به تو بدهم، باید با سرکشی و چنگ زدن به من برخورد کنی.
هوش مصنوعی: من نمیخواهم که زمان مرا به خود بسته نگه دارد، زیرا این بند زمانی برای من نفعی ندارد.
هوش مصنوعی: از خدا و لشکر من خجالت نمیکشم، زیرا من چندین بار از خون گرم خودم فداکاری کردهام.
هوش مصنوعی: زمانی که شاه در بند بوده است، به خداوند به شدت سوگند خوردهام.
هوش مصنوعی: من تنها در شرایط جنگ و در برابر آفتاب دست به کار میشوم که با تیر و تیغ مبارزه کنم، و در غیر این صورت دستم را نمیبینم.
هوش مصنوعی: اگر سرم را بدهیم، شاید بتوانم با خوشنوازی و مهارت به کسی که در اوج مقام و اعتبار است، دست یابم و او را به خود جذب کنم.
هوش مصنوعی: الان که او دستور داده، باید به خاطر حرفهای بیهودهام مجازات شوم.
هوش مصنوعی: از دستورات او سرپیچی نکن، زیرا مانند زینتی که بر پاهای مرد میبندند، میتواند زندگیات را به بند بکشد.
هوش مصنوعی: وقتی شاپور نشست، پایهایش را بست و شروع به نواختن نای کرد و سپس خود را بر روی صندلی قرار داد.
هوش مصنوعی: مردی را از پارس به سمت قباد آوردند، اما قباد هیچ یاد و خاطرهای از گذشته نداشت و فراموش کرده بود.
هوش مصنوعی: فرمان داد که او را به زندان ببرند و به نزد کسانی ببرند که درک و فهم درستی ندارند.
هوش مصنوعی: فرمان داد تا در شیراز هر آنچه از مردان، ثروت، کشاورزی و محصولات خوب وجود دارد، جمعآوری کنند.
هوش مصنوعی: به طیسفون آمد و آن را به یک خزانهدار سپرد تا او را راهنمایی کند.
هوش مصنوعی: پس از گذشت یک هفته، هر نوع اندیشه و نظری را با موبدی از سرزمین سوفزای به اشتراک میگذاشت.
هوش مصنوعی: آنگاه راهنمای شاه گفت که همه مردم طیسفون با او همراه هستند.
هوش مصنوعی: تمام افراد و یاران ما از کشاورز و زراعتکاران ما هستند.
هوش مصنوعی: اگر او در ایران خوب بماند، باید منتظر بمانی که از سلطنت تو خبری نمیماند.
هوش مصنوعی: بدفکری و بداندیشی باعث میشود که حتی پادشاهی بزرگ هم به سرنوشت بد و ناگواری دچار شود و در نهایت به جایگاه خود آسیب ببیند.
هوش مصنوعی: وقتی رئیس از سخنان موبد (زاهد یا دانای دینی) شنید، به سرعت رفت و از چیزهای قدیمی و گذشته متنفر شد.
هوش مصنوعی: پس فرمان داد که او را بیجان کنند و بر دل و چهرهاش اثر بگذارند.
هوش مصنوعی: آنگاه آن پهلوان را نابود کردند و گرد او که دانا و نیکوکار بود، از بین رفت.
هوش مصنوعی: وقتی ایرانیان متوجه شدند که دوران زندگی آن پهلوان به پایان رسیده است.
هوش مصنوعی: صدایی از ایران بلند شد که نشاندهندهی درد و رنج زن، مرد و کودک بود و همهی آنها در حال ناله و گریه بودند.
هوش مصنوعی: ایران به شدت ناراحت و مضطرب شد و همه مردم برای جنگ آماده شدند و هر کس ساز نبرد را برداشت.
هوش مصنوعی: هرکس که تخت قباد را به دست آورد و بر تخت سلطنت بنشیند، بهتر است که به ایران نیفتد و به آنجا نرود.
هوش مصنوعی: در اینجا به یک وحدت و همبستگی اشاره شده است؛ در زمانی که جنگ ceased و همه، چه روستایی و چه شهری، به یکدیگر پیوستند. در این وضعیت، تنها نام قباد (که ممکن است اشاره به شخص خاصی باشد) بهوضوح باقی مانده است و در واقع، همه به همدیگر نزدیک و متحد شدهاند.
هوش مصنوعی: همه به سمت ایوان شاه رفتند، به خاطر کسی که از درد و فریادش بدگویی میکرد.
هوش مصنوعی: کسی که به شاه بد میگوید، نشاندهنده این است که او آدمی بداندیش و به دنبال دردسر است.
هوش مصنوعی: در اینجا منظور از کشته شدن و بردن به ایوان، اشاره به از دست دادن چیزی و جدا شدن از آن دارد. همچنین، اشاره به جستجوی نشانههایی از جاماسب، که شخصیت مهمی در داستانها و اساطیر ایرانی است، نشاندهنده تلاش برای یافتن نشانهها و نشانههای باستانی است. این متن به نوعی به فقدان و جستجوی چیزهای ارزشمند در تاریخ و فرهنگ اشاره دارد.
هوش مصنوعی: تو برادری کوچکتر را با محبت و ناز پرورش دادی، اما او به جای رشد و شکوفایی، بدی و ناپاکی از خود نشان میدهد.
هوش مصنوعی: او را انتخاب کردند و بر تخت سلطنت نشاندند و برایش آرزوی خیر و نیکویی کردند.
هوش مصنوعی: قباد، به خاطر مقام و اصالتش، در زنجیر آهنی گرفتار شد، اما کسی به یاد گذشته و ریشهاش نیفتاد.
هوش مصنوعی: این طور است که در خانههای قدیمی، هیچ نشانهای از بنیاد و ساختار اصلی آن پیدا نیست.
هوش مصنوعی: یک پسر از خاندان اشراف و شریف را برگزین که دانا، پاکنهاد و با فضیلت باشد.
هوش مصنوعی: جوانی بیچشمداشت و با خصلت نیکو وجود دارد که محبت او باعث خوشحالی پدرش شده است.
هوش مصنوعی: آن بسته را به او سپردند که شاه را به دسیسه و تدبیر بدخواهی برساند.
هوش مصنوعی: آن عزیز دلخواهی که دلش میخواهد به درد و رنج از این دنیا برود، به خاطر کینهای که در دل دارد.
هوش مصنوعی: بیآزار و پاک که خدای یزدان را پرستش میکند، هرگز به بدی و نیکی با پادشاه جهان آسیب نمیزند.
هوش مصنوعی: او همیشه در مقابل قباد احترام و پرستش میکرد و از این کار هیچگونه یاد بدی درباره شاه نکرد.
هوش مصنوعی: جهاندار از کارهای او حیرتزده شده و از میان مردم، افرادی را برگزیده است.
هوش مصنوعی: او همواره از من عذرخواهی میکند، چون که دشمن من با ایجاد آشفتگی، ستاره و ماه من را ناراحت کرده است.
هوش مصنوعی: اگر بتوانم از بند تو رهایی یابم، این آزادی برای من از هر گونه بدی بهتر و سودمندتر خواهد بود.
هوش مصنوعی: از دل پاکم رنج و آزار تو را کنار میگذارم و با چشم روشن به دیدار تو میآیم.
هوش مصنوعی: زرمهر به شهریار گفت: ای پادشاه، زبان را به این سختی رنجور نکن.
هوش مصنوعی: اگر پدر عمل لازم را نسبت به فرزند انجام ندهد، پس از مرگش، فرزند به شدت دچار مشکلات و دردسرها خواهد شد.
هوش مصنوعی: من مانند یک خدمتگزار در حضور تو هستم و همیشه در کنار تو به پرستش و احترام تو مشغولم.
هوش مصنوعی: وقتی میگویی که بهطور جدی سوگند میخورم که هرگز به وعدهات وفا نکنم و آن را بشکنم.
هوش مصنوعی: قباد از شنیدن سخنان خردمندانهی او احساس آرامش و امنیت کرد و زندگیاش پر از شادی گردید.
هوش مصنوعی: سپس به او گفت که من از تو رازی دارم و اندیشهام را دربارهات پنهان نگه میدارم.
هوش مصنوعی: راز من فقط بر پنج تن آشکار است و هیچکس دیگری صدای من را نشنیده است.
هوش مصنوعی: از تو بابت این تاج و تخت سپاسگزارم، که ماندگاری و جاودانگیات را ارج مینهم.
هوش مصنوعی: وقتی آن طلا با ویژگی نیک و پاکیزه را شنید، به آسانی زنجیر را از پایش باز کرد.
هوش مصنوعی: فرستاد و آن پنج نفر را به حضور طلبید تا همه رازها را در پیش آنها مطرح کند.
هوش مصنوعی: در شب تاریک، از شهر فرار کردند و به منطقهی هامون رفتند تا از دیدار با دشمن دور شوند.
هوش مصنوعی: آنان به طرف شاه هیتال روی آوردند و به خاطر افکار خسته و جستجوی راهی که داشتند، این کار را کردند.
هوش مصنوعی: آن هفت مرد سرگردان به اهواز رفتند و همچون گرد و غبار در حال حرکت بودند.
هوش مصنوعی: پویندگان به دهی با ویژگیهای برجسته رسیدند که در آن شخص مشهور و سرشناسی زندگی میکرد.
هوش مصنوعی: زمیان خان دهقان فرود آمدند و به مدت یک هفته سکوت کردند.
هوش مصنوعی: دهقان (کشاورز) دختری داشت که مانند ماه میدرخشید و بر سرش کلاهی بود که به رنگ مشکی بود.
هوش مصنوعی: جهانگرد وقتی که روی دختر را دید، از خوشحالی جوان شد و عقلش را از دست داد.
هوش مصنوعی: در همان لحظه زرمهر به نزد او آمد و گفت که مایل است دربارهای پنهانی با او صحبت کند.
هوش مصنوعی: به او بگو که راز من را به کشاورز بگوید، شاید این دلربا جفت من شود.
هوش مصنوعی: شخصی با سرعت به دهقان نزدیک شد و به او گفت که هیچ کس برای دخترش مناسب نیست.
هوش مصنوعی: یک شخص با ویژگیهای نیکو و پاک به جای کدخدای شهر اهواز آمد، در حالی که همانند گرد و غباری بر او نشست.
هوش مصنوعی: کشاورز با ارزش به زرمهر گفت که این دختر زیبا هیچ همتایی ندارد.
هوش مصنوعی: اگر این مرد به خواسته تو گوش میدهد، پس بدان که او به تو علاقهمند است.
هوش مصنوعی: یک فرد دانشمند به قباد نزدیک شد و گفت: این ماه، همسر توست.
هوش مصنوعی: تو را پسندیدم و ناگهان تو را دیدم به شیوهای که دیدم، پسندیدمت.
هوش مصنوعی: قباد آن دختر زیبا را نزد خود طلبید و او را بر زانوی شخصی که کارشون را زانو زده بود، نشاند.
هوش مصنوعی: یک انگشتر بیشتر نبود و هیچ کس ارزش آن را در دنیا نشناخت.
هوش مصنوعی: او به او گفت این نگین را نگهدار، زیرا روزی خواهد آمد که کسی خواهان آن خواهد بود.
هوش مصنوعی: در آن ده، یکی از هفتهها به خاطر ماه بود و هشتمین هفته به راه رسید.
هوش مصنوعی: کیقباد که شاه هیتال بود، به یاد داستانها و سخنانی که در گذشته دربارهاش گفته شده، افتاد.
هوش مصنوعی: ایرانیان به کارهای بد خود اعتراف کردند و یکی یکی آنها را به پایان رساندند.
هوش مصنوعی: شاه به او گفت که بدی با صدا و نوا زیبای خود، در حقیقت به همین روز نیاز داشت.
هوش مصنوعی: من تو را به یک گروه بزرگ میسپارم که هر کدامشان فرماندهانی دارند.
هوش مصنوعی: اگر دوباره به گنج و کلاهی دست پیدا کنی، کسی که برای تو خیرخواه است، در کنار تو خواهد بود.
هوش مصنوعی: من به این سرزمین و قوانین تو تعلق دارم و از عمل خود هیچگاه پشیمان نخواهم بود.
هوش مصنوعی: زبر دست (قدرتمند و باهوش) به قباد (شاه) خندان گفت که از این محیط هرگز یاد نخواهیم گرفت و فراموش میکنیم.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی، میتوانم نیرویی بیپایان برایت بفرستم، نیرویی که در زمان مناسب با تو خواهد بود.
هوش مصنوعی: وقتی آن دو نفر با هم عهد و پیمان بستند، گنجینههای طلا و نقره را به نمایش گذاشتند.
هوش مصنوعی: او به پادشاه بزرگ، گروهی از سواران و لشکریان را تقدیم کرد.
هوش مصنوعی: شخصی در میان سی هزار نیروی شجاع و سوارکار معروف خود را مقبول و پذیرفته دانست.
هوش مصنوعی: در نتیجهٔ حملهٔ هیتالیان، تمام جهان به سوی اهواز رفت و آوازهٔ این رویداد به همه جا رسید.
هوش مصنوعی: زمانی که دهقان به نزدیک خان (سرور) رسید، بسیاری از مردم از خانههای خود بیرون آمدند.
هوش مصنوعی: کسی خبری خوش به قباد آورد که این پسر، برای شاه خبر شادیآوری است.
هوش مصنوعی: در شب تاریکی که ماه پیدا نبود، پسر تو به دنیا آمد.
هوش مصنوعی: وقتی او خبر را شنید، در خانه خوشحال شد و همان لحظه نام او را کسری گذاشتند.
هوش مصنوعی: پس از آن، قباد از دهقان پرسید: ای نیکبخت، نژادت از کجا است و به چه کسانی تعلق دارد؟
هوش مصنوعی: او به او گفت که از گردن آفریدون به خاطر آنکه از تخم ضحاک پادشاه خارج میشود، برحذر باشد.
هوش مصنوعی: پدرم به من گفت که چگونه باید در مورد آفریدون، ستایش و تقدیر کنیم.
هوش مصنوعی: قباد از شنیدن سخنان او خوشحالتر شد از روزی که تاج کیان را بر سر گذاشت.
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد را به حرکت کنید و به راه بیایید. درون آن یک جفتی از شاه نشسته است.
هوش مصنوعی: جنبش و حرکت لشکر به سمت طیسفون، نشانگر حال و روزی است که دل ایرانیان از درد و رنج پر شده و بسیاری از آنان در ناامیدی و غم به سر میبرند.
هوش مصنوعی: در ایران، افراد سالخورده و با تجربه دور هم جمع شدهاند و با نام افراد معروف و دانا به گفتگو پرداختهاند.
هوش مصنوعی: این کار به ما بین دو شاهزاده با قامت بلند انجام خواهد شد.
هوش مصنوعی: لشکرهایی از روم و چین در حال آمدن هستند و اکنون قرار است خونهای زیادی بر این مرز ریخته شود.
هوش مصنوعی: باید به سمت قباد با خرامش و ناز بروی، تا اینکه این سخنان در ذهنت نقش ببندد.
هوش مصنوعی: ما باید جاماسب ده ساله را بیاوریم تا بتواند با ژاله رقابت کند.
هوش مصنوعی: ما باید از چپاول و خونریزی دوری کنیم و به یک سمت مثبت و سازنده توجه کنیم.
هوش مصنوعی: همه به سمت کیقباد رفتند و به او گفتند: ای پادشاه که از نسل خسرو هستی.
هوش مصنوعی: اگر دل مردم از تو خسته شود، با شوخی و خوشأسلوبی میتوانی نگاهها و دلها را دوباره شاد کنی.
هوش مصنوعی: اکنون خوشبختی و موفقیت تو به آن چیزی بستگی دارد که در دل شاه جهان است، زیرا او بر دنیا سلطنت میکند.
هوش مصنوعی: همه مردم با شتاب و سرعت به سوی او رفتند و در حال دویدن بودند، در حالی که خاک تیرهای در زیر پاهایشان بهوجود آمد.
هوش مصنوعی: شاه از بزرگان عذرخواهی کرد و از ریختن خون آنها طلب بخشش داشت.
هوش مصنوعی: بزرگان به جاماسب تبریک و تحسین کردند و از او خواستند که عذرش را بپذیرد.
هوش مصنوعی: یک شخص برجسته به مقام و جایگاه بالایی رسید و در آنجا مقام ژنرالی بزرگ و محترم پیدا کرد.
هوش مصنوعی: در میان این روزگار، کسری بزرگ، کودکی شجاع و بزرگوار به دنیا آمد.
هوش مصنوعی: او فرزندش را به معلمان سپرد تا مانند درختی تنومند و با ریشههای محکم بارور شود.
هوش مصنوعی: تمامی کارهای ایران و توران به دست او انجام شد و او کلاهی زیبا به آسمان بلند کرد.
هوش مصنوعی: پس از آن، لشکری به روم فرستاد و آن واقعه برای او مانند یک مهره از موم شد.
هوش مصنوعی: همه افراد سرزمین بر آتش افتادند و رومیان نیز دست بر سر گذاشتند.
هوش مصنوعی: او از همان سرزمین و جنگلهای خاری میخواست که از دو شهر برایش کمک بگیرد و درخواست امنیت کند.
هوش مصنوعی: یکی از آنها جوانی نیکو و باهوش است و دیگری کسی است که از او جدا شده و متفاوت است. زندگی و آموزشهای آنها باعث شکلگیری دین و باورها در جامعه شده است.
هوش مصنوعی: در آن سرزمین، آتشکدهای بزرگ برپا شده است که به مناسبت نوروز و جشن سده برپا میشود.
هوش مصنوعی: شهرها و مکانهای بزرگی به وجود آمدهاند که در آنها آثار و نشانههای پادشاهان گذشته به چشم میخورد و این مکانها همواره به خاطر سودها و زیانهای فراوانی که داشتهاند، مورد توجه هستند.
هوش مصنوعی: از شهر اهواز تا منطقه پارس، شهری ساخته شد و بیمارستانی تأسیس گردید.
هوش مصنوعی: قباد نام شهری به نام حلوان را به تازگی برگزیده و آن را شارستان نامیده است.
هوش مصنوعی: در هر جایی که آب رودخانهای جاری شد، زمین پر از مکانهای آرام و خوابآور گردید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.